اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حکیم

نویسه گردانی: ḤKYM
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء) : حکیم حکیمان خداست ؛ یعنی شفای بیماران او تعالی بخشد.
هیچکسی نیست ز زیبا و زشت
کش نه حکیم از پی کاری سرشت .

(از جنگ زهرالریاض ).


چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.

ناصرخسرو.


دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کریمی و حکیمی و عظیمی و قدیر.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۵ ثانیه
حکیم الهی . [ ح َ اِ لا ](اِخ ) میرزا شمس الدین حکیم الهی ثانی (1252 - 1336 هَ . ق .) پسر مرحوم میرزا محمدجعفر حکیم الهی لواسانی (متوفای 1298 ه...
حکیم باشی . [ ح َ ] (اِ مرکب ) رئیس اطباء دربار شاهی یا امیری . || خطاب و عنوانی که به لحاظ احترام بهر طبیبی میدادند.- امثال :حکیم باشی را...
حکیم نواز. [ ح َ ن َ ] (نف مرکب ) مربی حکماء. نوازنده ٔ حکیمان . || مربی شاعران . نوازنده ٔ شعراء : منم کریم ستای و توئی حکیم نواززهی سخا و س...
نام روستایی از توابع شهر کازرون
علی حکیم . [ ع َی ِ ح َ ] (اِخ ) ابن محمد حسینی نجفی ، مشهور به حکیم . عالم در علم طب (1200 الی 1300 هَ . ق .). تولد و وفات او در نجف اشرف بو...
مسجد حکیم . [ م َ ج ِ دِ ح َ ] (اِخ ) از مساجد عهد شاه عباس دوم در اصفهان . رجوع به اصفهان شود.
نیمه حکیم . [ م َ / م ِ ح َ ] (ص مرکب ) نیمه طبیب : نیمه حکیم خطر جان و نیمه ملا خطر ایمان است . (یادداشت مؤلف ).
حکیم آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین . ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل و دارای 124 تن سکنه . از ...
حکیم آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی جزءدهستان فشافویه بخش ری شهرستان تهران . واقع در جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 397 تن و آب آن از قنات و رودخا...
حکیم آباد. [ ح َ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان ساوه . در جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 512 تن و آب آن ازقنات و محصول آن غ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.