اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حکیم

نویسه گردانی: ḤKYM
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حِزام ، مکنی به ابوخالد [ متوفای 50 هَ . ق . ] از صحابیان است و پدر او حزام نیزصحابی بود. وی بر جنازه ٔ عثمان نماز کرد. (حبیب السیر چ سنگی قدیم ج 1 ص 174، 239). حکیم بن حزام بن خویلدبن اسدبن عبدالعزی از طایفه ٔ قریش و برادرزاده ٔ خدیجه ام المؤمنین در مکه متولد شد، در جنگ فجار شرکت کرد.پیش از بعثت و پس از آن از یاران پیغمبر بود. عمری طولانی داشت . در دوران جاهلیت و اسلام از بزرگان قریش بشمار میرفت و از عالمان علم نسب بود. روز فتح مکه اسلام آورد. و درباره ٔ اوست حدیث : من دخل دار حکیم بن حزام فهو آمن . بخاری و مسلم از وی چهل حدیث نقل کنند.(الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 268). حکیم بن حزام بن خویلد القرشی یکی از صحابه است و برادرزاده ٔ ام المؤمنین خدیجةالکبری بنت خویلد و عموزاده ٔ زبیربن العوام میباشد و از اشراف قریش بوده و در غزوه ٔ بدر در زمره ٔ کفار بوده در موقع فتح مکه در جرگه ٔ مؤلفه ٔ قلوب اسلام برگزیده و بعداً صداقت و صمیمیت خود را نسبت به این آئین ثابت نمود. مصعب بن عثمان گوید: در خانه ٔ کعبه بر مادر حکیم بن حزام درآمدم با چند تن از زنان قریش . وی حامله بحکیم بود و گاه زائیدن او نزدیک ، بناگاه هنگام زادنش فرارسید در کعبه بگرفت من گستردنی از ادیم بیاوردم و او حکیم بن حزام بر آن گستردنی در کعبه بزاد. حکیم در جاهلیت و اسلام از سادات قریش و وجوه آنان بود. زبیر گوید: عمویم مصعب بن عبداﷲ حدیث کرد که اسلام بیامد و دارالندوه در دست حکیم بن حزام بود. آنگاه آن را بمعاویةبن ابی سفیان بصدهزار درهم بفروخت . عبداﷲبن زبیر وی را گفت : بزرگی قریش بفروختی ! حکیم گفت : همه بزرگی ها رفت جز پرهیزگاری پسر برادر من بدان خانه ای در بهشت خریدم تو را گواه میگیرم که من آن رادر راه خدا گذاشتم . از ابوبکربن سلیمان است که حکیم بن حزام حج کرد و با وی صد بدنه ۞ بود که آنرا بچادر یمانی جل پوشید و از جانب سرین بدوخت و قربانی کرد. و در روز عرفه صد غلام ایستاده که بر گردن آنان طوقهای نقره بود و بر سر آنها نقش شده بود «عتقأاﷲ عزوجل عن حکیم بن حزام » حکیم این جمله را آزاد کرد و هزار گوسفند قربانی ساخت . از عروة است که حکیم بن حزام در جاهلیت صد بنده آزاد کرد ودر اسلام صد بنده و بر صد شتر بار کرد. ابن سعد گفت :محمدبن عمر گفت حکیم بن حزام بمدینه آمد و اقامت جست و در آنجا خانه بساخت و به سال 54 هَ . ق . در سن یکصد و بیست سالگی بمرد. (صفةالصفوة ج 1 ص 304 و 305).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حکیم الهی . [ ح َ م ِ اِ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) متکلم . کلامی . آنکه قسمت ماوراءالطبیعه را داند.متأله ۞ . || که از عالم غیب و از حکم...
یحیی حکیم . [ ی َح ْ یا ح َ ] (اِخ ) از منجمان بود و از آثار اوست : 1- تقویم السنة الشمسیة، که آغاز آن از دو ساعت وهشت دقیقه پس از غروب شب ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حکیم نوری . [ ح َ ] (اِخ ) یوسف بن محمد حسین از شاعران است . وی در جوانی در کسب علوم عقلی و نقلی رنجی وافی برد و در تحصیل کمالات مقامات ...
حکیم قبلی . [ ح َ ق ُ ب ُل ْ لی ] (اِخ ) محمدبن عبدالصبور خویی . از فضلا و ادبای عهد محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار است . او راست : 1- تشریح ابد...
حکیم کوچک . [ ح َ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) محمدسعیدبن محمدسعید شریف قمی . از اکابر علمای امامیه و دارای تألیفاتی است . او راست : 1- اسرارالصنایع، که ...
نسخه ٔ حکیم . [ ن ُ خ َ / خ ِ ی ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذپاره ای که طبیب بر آن نوع دوا و طریقه ٔ استعمال و دستور معالجت نویسد بیمار...
قصر ام حکیم . [ ق َ رِ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) در سرزمین دمشق در مرج الصفر واقع است ، و به ام حکیم دختریحیی یا دختر یوسف بن یحیی بن حکم بن عاص ...
لطف اﷲ حکیم . [ ل ُ فُل ْ لا هَِ ح َ ] (اِخ ) متخلص به لطف . در فن طبابت ماهر بود و این بیت او راست :آنقدر محو تماشای جمالش گردیم که خود از خا...
حکیم مشائی . [ ح َ م ِ م َش ْ شا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنکه حکمت مشاء داند. رجوع به حکمت مشائی شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۹ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.