حکیم
نویسه گردانی:
ḤKYM
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عطا، ملقب به مقنع. صاحب حبیب السیر گوید: حکیم بن عطا ساحری ماهر و مشعبدی فاجر بود و بقصر قامت موصوف وبکراهت هیأت معروف ، بنا برآنکه طوائف انسان صورت زشتش را نبینند، چهره ای از طلاء احمر ترتیب کرده بر روی خود میکشید و بدان سبب او را مقنع میگفتند. و هاشم نیز از جمله ٔ القاب آن شقاوت مآب است . و مقنع نخست در مرو نزول کرد و آخرالامر بماوراءالنهرین شتافت و بنواحی شهرکش در قلعه ٔ رفیع و منیع متحصن گشته و جمعی از مردم که ایشان را سفیدجامگان میگفتند متابعتش کردند و فوجی از کفار نیز به او یاور شدند و او دعوی الوهیت نموده بر زبان آورد که حضرت باری عزّ و علا مصوربصور آدم گشت از این جهت ملک پیش ابوالبشر سر بسجده نهادند و بعد از آن بصورت دیگر انبیا و حکما و حکام مصور می شد تا نوبت به ابومسلم رسید و حالا در من حلول نموده . تعالی اﷲ عما یقول الظالمون . و این بی سعادت در سحر و شعبده آنقدر مهارت داشت که مدت دو ماه هر شب از چاه نخشب مانند ماه صورتی مدور و منور بیرون می آورد که دو فرسخ در دو فرسخ پرتو می انداخت و مهدی عباسی بعد از خروج آن بداختر ابوسعید جرشی را با لشکر ظفر اثر بماوراءالنهر فرستاد. ابوسعید آن لعین را درقلعه ٔ مذکوره مدتی محاصره کرد و چون نزد مقنع بوضوح پیوست که آن حصار در حیز تسخیر سپاه اسلام درخواهد آمد، اصحاب و احباب خود را حتی نسوان و صبیان را زهر داد تا روی بشهرستان عدم نهادند آنگاه اجساد آن مردگان را سوخته خود را در خم تیزآب افکند تا جمیع اعضا و اجزایش در خم بگداخت مگر موی سرش که بزیر تیز آب بماند و بعد از وقوع این صورت ، جاریه ای که از مقنع گریخته در گوشه ای خزیده بود بیرون آمد بر بام قلعه رفته فریاد برآورد که ای لشکر اگر مرا امان دهید و متعرض جهات من نشوید در حصن را می گشایم . ابوسعید این معنی را قبول کرده کنیزک در حصار را بگشاد و مسلمانان در آنجا در آمده هیچکس را ندیدند. کیفیت واقعه را از کنیزک معلوم کرده از کمال ضلالت مقنع متعجب گشتند و سفیدجامگان مدتی بر این عقیده بودند که مقنع با یاران خود به آسمان رفته نوبت دیگر زمین خواهد آمد. خروج مقنع را بعض مورخین گفته اند که در سنه ٔ تسع و خمسین و مائه دست داد و انهدام بناء حیات او سنه ٔ ثلاث و ستین و مائه اتفاق افتاد. - انتهی . رجوع به چاه مقنع وچاه نخشب و ماه کش و کش و سفیدجامگان و هاشم شود.
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
حکیم الهی . [ ح َ م ِ اِ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) متکلم . کلامی . آنکه قسمت ماوراءالطبیعه را داند.متأله ۞ . || که از عالم غیب و از حکم...
یحیی حکیم . [ ی َح ْ یا ح َ ] (اِخ ) از منجمان بود و از آثار اوست : 1- تقویم السنة الشمسیة، که آغاز آن از دو ساعت وهشت دقیقه پس از غروب شب ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حکیم نوری . [ ح َ ] (اِخ ) یوسف بن محمد حسین از شاعران است . وی در جوانی در کسب علوم عقلی و نقلی رنجی وافی برد و در تحصیل کمالات مقامات ...
حکیم قبلی . [ ح َ ق ُ ب ُل ْ لی ] (اِخ ) محمدبن عبدالصبور خویی . از فضلا و ادبای عهد محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار است . او راست : 1- تشریح ابد...
حکیم کوچک . [ ح َ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) محمدسعیدبن محمدسعید شریف قمی . از اکابر علمای امامیه و دارای تألیفاتی است . او راست : 1- اسرارالصنایع، که ...
نسخه ٔ حکیم . [ ن ُ خ َ / خ ِ ی ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذپاره ای که طبیب بر آن نوع دوا و طریقه ٔ استعمال و دستور معالجت نویسد بیمار...
قصر ام حکیم . [ ق َ رِ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) در سرزمین دمشق در مرج الصفر واقع است ، و به ام حکیم دختریحیی یا دختر یوسف بن یحیی بن حکم بن عاص ...
لطف اﷲ حکیم . [ ل ُ فُل ْ لا هَِ ح َ ] (اِخ ) متخلص به لطف . در فن طبابت ماهر بود و این بیت او راست :آنقدر محو تماشای جمالش گردیم که خود از خا...
حکیم مشائی . [ ح َ م ِ م َش ْ شا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنکه حکمت مشاء داند. رجوع به حکمت مشائی شود.