حکیم
نویسه گردانی:
ḤKYM
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عیاش ، معروف به اعور کلبی . وی شاعری نیکو بود، و در دمشق به بنی امیه پیوست و در مزه سکونت جست آنگاه بکوفه منتقل گشت . میان وی و کمیت بن زید مفاخره بود. اسامه خال اعور معاویه را بیامد وی بدو گفت : برای خود منزلتی بگزین . او مزه را بگزید و خود و خانواده اش در آنجا تیولی بگرفتند و اعور بگفت :
اذا ذکرت ارض لقوم بنعمة
فبلدة قومی تزدهی و تطیب
بهاءِالدین و الافضال و الخیر و الندی
فمن ینتجعها للرشاد یصیب
و من ینتجع ارضا مواهافانه
سیندم یوما بعدها و یخیب
تأنی بها خالی امامة منزلا
و کان لخیر العالمین حبیب
حبیب رسول اﷲ و ابن ردیفه
له الفة معروفة و نصیب
فامکنها کلبا فاضحت ببلدة
لنا منزل رحب الجناب خصیب
فتصف علی بر فسیح رحابه
و نصف علی بحرأغریطیب .
و اعور بخاطر یمن بر مضر تعصب میبرد و گوید:
ماسرنی ان امی من بنی اسد
و أن ربی نجانی من النار
و انهم زوجونی من بناتهم
و ان لی کل یوم الف دینار.
مردی به عبداﷲبن جعفر درآمد و او را گفت : یابن رسول اﷲ حکیم کلبی هجو شما را در کوفه بر مردم انشاد میکند. پرسید چیزی از آن از برکرده ای ؟ گفت آری و او را انشاد کرد به اشعاری که مطلع آن اینست :
صلبنالکم زیداً علی جذع نخلة
ولم نرمهدیا علی الجذع یصلب .
عبداﷲ دستهای خود را در حالی که میلرزیدند به آسمان بلندکرد و گفت : خدایا اگر دروغ گو است سگی بر او مسلط کن ! حکیم از کوفه بیرون شد و بشب راه رفت و شیر او را بدرید. مردی این بشارت بعبداﷲ بیاورد وی در مسجد پیغمبر(ص ) بود پس بسجده درافتاد و گفت الحمداﷲ الذی صدقنا وعده . (از معجم الادباء).
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن طفیل طایی . از دلاوران دوره ٔ امویان است که در قتل امام حسین (ع ) شرکت داشت . و در زمان مختار ثقفی او را گرفتند و ...
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن طلیق بن سفیان بن امیة قرشی . از صحابیان است .
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عطا، ملقب به مقنع. صاحب حبیب السیر گوید: حکیم بن عطا ساحری ماهر و مشعبدی فاجر بود و بقصر قامت موصوف وبکراهت هیأت ...
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمیرالشامی ، مکنی به ابی الاحوص . محدث است .
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن قیس بن سنان التمیمی . یکی از صحابه است در زمان حیات حضرت رسول (ص ) تولد یافت و احادیثی از پدر خود روایت میکند. (...
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن معاویة. صحابیست .
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن منصور واسطی خزاعی ، مکنی به ابی سفیان . محدث است .
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) محمدتقی . از افاضل اوایل قرن حاضر (چهاردهم هجری ) است و تألیفاتی دارد. او راست : 1- جنةالسلاطین ، در تاریخ پادشاهان فرس...
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: کاتک kâtak، کادیک kâdik (پهلوی)، پرخرد porxerad (پهلوی: purxrat)، فرزانه. ****فانکو آدینات 09163657861
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (ع اِ مرکب ) ترازو. (مهذب الاسماء).