حلال
نویسه گردانی:
ḤLAL
حلال . [ ح َل ْ لا ] (ع ص ) بسیار گشاینده ٔ گره . (غیاث ).
- حلال مشکلات ؛ مشکل گشای . بسته گشای .
|| فروشنده ٔ روغن کنجد. (غیاث ).
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
جفت حلال . [ ج ُ ت ِ ح َ ] (اِ مرکب ) رجوع به جفت شود.
نان حلال . [ ن ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) قوتی که به کسب و زراعت به دست آورند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). نانی که از ممر م...
حلال بودی، حلال بودی خواستن، حلالیت طلبیدن در لغتنامه و فرهنگ معین نیست. بهنظر میرسد از ساختههای امروزیان باشد. مترادف است با آنچه در لغتنامه بهصو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حلال زادگی . [ ح َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حلال زاده بودن . پاکی نسل . پاکی نسب . || درست کرداری . راست کرداری . بی مکر و حیله بودن : کاین جا...
هلال . [ هَِ ] (ع اِ) ماه نو و ماه دوشبه تا شب سوم یا تا شب هفتم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مهچه . ماهچه . ماه نو. (یادداشتهای مؤلف ...
هلال . [ هَِ / هََ ] (ع اِ) باران نخستین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
هلال . [ هَِ ] (اِخ ) نام شانزده تن صحابی است . (منتهی الارب ).
هلال . [ هَِ ] (اِخ ) حیی است از هوازن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).