اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حلح

نویسه گردانی: ḤLḤ
حلح . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) محلی است در آشور که اسباط عشر، بعد از اسیری بدانجا برده شدند. و گویا همان حلستیس بطلمیوس باشد که بشمال غربی جوزانتیس واقع است لایرد برجی را در انخذار یافته است که آن را قلعه گویند و در موقع ده قدیمی واقع میباشد. اما مترجمان ترجمه ٔ هفتاد حلح را اسم نهری دانسته اند و دور نیست که هم اسم شهر و اسم نهر بوده است و امکان دارد که اسم رود حوالی بوده است که یکی از فروع خابور میباشد. (قاموس کتاب مقدس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حله باف . [ح ُل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) بافنده ٔ حله : تا صبا شد حله باف و ابر شد گوهرفشان هیچ لعبت در چمن خالی ز طوق و یاره نیست .کمال الدی...
حله پوش . [ ح ُل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ حله و لباس نو و فاخر : صبا از زلف و رویش حله پوش است گهی قاقم گهی قندزفروش است . نظامی .س...
خون خلق خاک زمین حُلّه گون کند از بهر دین حق ز بغداد تا حلب ناصرخسرو
حله ٔ آدم . [ ح ُل ْ ل َ / ل ِ ی ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از رنگ سبز است . (شرفنامه ٔ منیری ).
هله هوله . [ هََ ل ِ ل ِ ] (اِ مرکب ) چیزهای درهم و برهم و نامناسب از خوردنی .- هله هوله خوردن ؛ غذاهای ناسازگار را با هم و به افراط خوردن .
هله هوپ کردن . [ هََ ل َ هُپ ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، به سرعت همه چیز را خوردن . (یادداشت مؤلف ). چپو کردن .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.