اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حوالة

نویسه گردانی: ḤWʼL
حوالة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) تمسک و برات و سفته . (ناظم الاطباء). برات که بدائنان دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشتق است از تحول بمعنی انتقال و در شرع نقل دین و تحول آن است از ذمه ٔ محیل به محال علیه . (تعریفات ). || کفالت . (منتهی الارب ). || مأموریت . || حبس و قید. || امانت اموال . (ناظم الاطباء). || (مص ) گردانیدن نهری بسوی نهر دیگر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سپردن . و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). و با شدن پذیرفتن ، دادن و کردن صرف شود. ادای وام وامخواه از وام دار خویش خواستن بکتابت یا بقول . (یادداشت مرحوم دهخدا). و در اصطلاح ، عقدی راگویند که بموجب آن طلب شخصی از ذمه ٔ مدیون بذمه ٔ شخص ثالثی منتقل می گردد. مدیون را محیل ، طلبکار را محال و شخص ثالث را محال علیه گویند. (از قانون مدنی ).
- حواله آوردن .
- حواله بردن ؛ حواله را بکسی دادن .
- حواله پذیرفتن ؛ حواله قبول کردن . احتیال . (زوزنی ) :
نپذیرد ز کس حواله ٔ رزق
که ضماندار رزق یزدان است .

خاقانی .


- حواله دادن ؛ حواله کردن .
- حواله شدن ؛ منتقل شدن . (ناظم الاطباء).
- || معتمد گشتن .
- حواله کردن ؛ قوت دادن شخص را که مطالبه ٔ دین کند.
- || بعهده سپردن و سفارش کردن . (ناظم الاطباء) :
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عشق ۞
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است .

خیام .


نظری بکار من کن که ز دست رفت کارم
بکسم مکن حواله که بجز تو کس ندارم .

عطار.


کردم حواله با کرمت عذر خویش را
خود به که داند از کرمت اعتذار را.

سلمان ساوجی .


- || زدن . (ناظم الاطباء).
- || شمشیربازی کردن . (ناظم الاطباء).
- || قراول رفتن . (ناظم الاطباء).
- حواله گاه ؛ جای سپردن حواله . (آنندراج ) :
بیرون تر از این حواله گاهی است
کانجا بطریق عجز راهی است .

نظامی .


جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرمرا بجز این در حواله گاهی نیست .

حافظ.


- || مقام تفرج که گرداگرد شهر باشد. (ناظم الاطباء).
- امثال :
حواله ٔ روی یخ ؛ حواله ٔ دروغی .
حواله ٔ سر خرمن ؛ مسامحه کردن در پرداخت دین . دست بر سرکردن طلبکار.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
هوالة. [ هََ وْ وا ل َ ] (ع ص ) هولناک . (غیاث ). در فرهنگهای عربی این صیغه دیده نشد.
حواله. نک. حوالة در همین لغت نامه.
حواله گاه. ا. مر.). جایگاه یا محلی که بدان حواله دهند یا حواله و سفارش کنند. - حواله دادن ؛ حواله کردن . - حواله شدن ؛ منتقل شدن . (ناظم الاطباء). حوا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.