حؤس
نویسه گردانی:
ḤWS
حؤس . [ ح َ ءُ ] (ع ص ) بر وزن فعول ، دلاور و شجاع در جنگ که مردان بسیار کشد. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
هوس گوی . [ هََ وَ ] (نف مرکب )سوفسطایی . اهل سفسطه . (یادداشت مؤلف ) : شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین که محرومند ازاین عشرت هوس گویان ...
هوس باز. [ هََ وَ ] (نف مرکب ) آنکه در پی هوس رود. هواپرست . (آنندراج ). که هوس باختن خواهد : هرزه گردی بی نماز، هواپرست هوس باز.(گلستان ). ض...
هوس بازی . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) در پی هوس رفتن . هوس باختن : ببایدهوس کردن از سر به درکه دور هوس بازی آمد به سر.سعدی .
ژان هوس . (اِخ ) ۞ نام یکی از روحانیون چک مولد هوزی نتز ۞ (بوهم ). وی در باب تعلیمات ویکلیف ۞ مبنی بر اصلاح مذهب مسیح و اعتراض بر پا...
هوس گویی . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) سفسطه .
هوس رانی . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) دنبال هوس رفتن . کار هوس ران .
هوس رسیده .[ هََ وَ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه در هوس باشد. آنکه هوس او برانگیخته شده باشد : هر جا که هوس رسیده ای بودتا دیده بر او ...
هوس شدن . [ هََ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به هوس آمدن . آرزو و خواهانی یافتن : طبع تو را تا هوس نحو شدصورت علم از دل ما محو شد.سعدی .
هوس کاری . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) در پی هوس بودن : هوس کاری آن فرهاد مسکین نشان جوی شیر و قصرشیرین .نظامی .
هوی و هوس . [ هََ وا وُ هََ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) میل و خواهش نفس : حقیقت سرایی ست آراسته هوی و هوس گرد برخاسته . سعدی .رضا و ورع نیک...