حوص
نویسه گردانی:
ḤWṢ
حوص . [ ح َ ] (ع اِ) معص . (منتهی الارب ). مغص . (اقرب الموارد): گویند انی اجدفی بطنی حوصاً و بوصاً و هر دو بیک معناست . (اقرب الموارد). || (مص ) حیاصة. دوختن . (منتهی الارب ). خیاطت متباعده .(اقرب الموارد). || فراهم آوردن میان دو چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به حیاصة شود. || برگشت کردن : حاص حوله ؛ برگشت گرد وی . (منتهی الارب ). || فراهم شده و دوخته شده . || لاطعنن فی حوصک ؛ هرآینه فریب دهم ترا یا کوشش کنم در هلاک تو. (منتهی الارب ). یعنی آنچه دوختی پاره کنم و آنچه اصلاح کردی فاسد گردانم و گویند، بمعنی فریب دهم ترا و کوشش کنم در هلاکت تو و در مثل گویند: طعنت فی حوص امر لست منه فی شی ٔ. (اقرب الموارد). و گاه بضم حاء آید، یعنی ممارست کردم در کاری که نیکو کردن نتوانم آنرا و تکلیف کردم در لایعنی و کذلک طعنت فی حوصَی ْ امر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ماطعنت فی حوصة؛ ای مااصبت فی قصدک . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هوس ران . [ هََ وَ ] (نف مرکب ) آنکه در پی هوس باشد و بدنبال هوس برود.
صاحب هوس . [ ح ِ هََ وَ ] (ص مرکب ) بوالهوس . بلهوس . دارای هوس . آنکه به هوای دل رود : اینجا شکری هست که چندین مگسانندیا بوالعجبی کاین هم...
هوس بازی . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) در پی هوس رفتن . هوس باختن : ببایدهوس کردن از سر به درکه دور هوس بازی آمد به سر.سعدی .
هوس گویی . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) سفسطه .
هوس رانی . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) دنبال هوس رفتن . کار هوس ران .
هوس شدن . [ هََ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به هوس آمدن . آرزو و خواهانی یافتن : طبع تو را تا هوس نحو شدصورت علم از دل ما محو شد.سعدی .
هوس کاری . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) در پی هوس بودن : هوس کاری آن فرهاد مسکین نشان جوی شیر و قصرشیرین .نظامی .
ژان هوس . (اِخ ) ۞ نام یکی از روحانیون چک مولد هوزی نتز ۞ (بوهم ). وی در باب تعلیمات ویکلیف ۞ مبنی بر اصلاح مذهب مسیح و اعتراض بر پا...
هوس انگیز. [ هََ وَ اَ ] (نف مرکب ) آنچه یا آنکه در آدمی هوسی پدید آرد. موجب هوس . مشهی .
هوس کردن . [ هََ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هوس داشتن . در هوس افتادن . خواستن . خواهانی و آرزو کردن : چنان به پای تو در مردن آرزومندم که زندگا...