اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حوص

نویسه گردانی: ḤWṢ
حوص . [ ح َ وَ ] (ع اِمص ) تنگی در دنباله ٔ چشم یا در دنباله ٔ یک چشم و فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ). || (مص ) تنگ شدن گوشه ٔ چشم که گویی بهم دوخته شده است . (اقرب الموارد). تنگ بودن دنباله ٔ یک چشم و دو چشم . (ناظم الاطباء). فهو احوص و هی حوصاء. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
هوس . [ هََ ] (ع مص ) نوعی از رفتار که بر زمین تکیه کنان روند. (منتهی الارب ). || نرم راندن . (تاج المصادر). || کوفتن . (منتهی الارب ) (ده...
هوس . [ هََ وِ ] (ع ص ) گشن تیزشهوت . (منتهی الارب ).
هوس . (اِخ ) ۞ ژان . از روحانیان چک ، متولد 1368 و محروق در 1415 م . رجوع به ژان هوس شود.
هوس . [ هََ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 390 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، میوه و چغندر است . (ا...
هووس . [ هََ ] (از ع ، اِ) هوس : در قدح کن ز حلق بط خونی همچو روی تذرو و چشم خروس رزم بر بزم اختیار مکن هست ما را به خود هزار هووس . ابن یمی...
حوث بوث . [ ح َ ث َ ب َ ث َ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) حَیث َبَیث َ. حَیث ِبَیث ِ. حاث ِباث ِ. حَوثاًبَوثاً. پریشان و متفرق . گویند: ترکهم حوث الخ ...
هوس کیش . [ هََ وَ ] (ص مرکب ) که تبعیت از خواست دل و خواهانی گذرا دارد.
هوس گوی . [ هََ وَ ] (نف مرکب )سوفسطایی . اهل سفسطه . (یادداشت مؤلف ) : شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین که محرومند ازاین عشرت هوس گویان ...
هوس باز. [ هََ وَ ] (نف مرکب ) آنکه در پی هوس رود. هواپرست . (آنندراج ). که هوس باختن خواهد : هرزه گردی بی نماز، هواپرست هوس باز.(گلستان ). ض...
هوس جفت . [ هََ وَ ج ُ ] (ص مرکب ) آنکه با هوس جفت و همراه باشد. هوسناک . پرهوس : پرستار تو شیرین هوس جفت به لفظ من شهنشه را چنین گفت .نظام...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.