حوض . [ ح َ ] (ع اِ) آبدان . برکه . (منتهی الارب ). جایی که برای آب در زمین سازند. آبگیر. (یواقیت العلوم ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، حیاض ، احیاض . (منتهی الارب )
: بدشت دگر بینمت آبگاه
بحوض دگر بینمت آبخور.
مسعودسعد.
حوض ز نیلوفر و چمن ز گل سرخ
کوه نشابور گشت و کان بدخشان .
عثمان مختاری .
خبر بردند شیرین را که فرهاد
به ماهی حوض بست و جوی بگشاد.
نظامی
|| حوض ظرف مدور برنجینی بود که در خیمه ٔ شهادت برپا و از برنج صیقلی ترتیب یافته بود و در میانه ٔ خیمه ٔ جماعت ومذبح قدری رو بطرف جنوب گذارده شده ، کهنه و خدمه هیکل قبل از آنکه در خدمت خود شروع نمایند دستهای خود را در آنجا شست و شو میدادند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
امثال :
حوض نساخته قورباغه پیدا شد .
- حوض الحمار؛ دشنام است یعنی شکسته سینه . (منتهی الارب ). مهزوم الصدر. (اقرب الموارد). || (مص ) گرد آوردن آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).