حویج . [ ح َ ] (ع اِ) آنچه دیگ را باید پختن را. دیگ افزار. دیگ ابزار. || تضیقاً؛ زردک . گرز. کزر اصطفلین . جزر. اسطافولینس . کلمه ٔهویج از حوائج القدر آمده است و با هاء هوز غلط است . (یادداشت مرحوم دهخدا)
: خداوند تعالی حمالی را بدرخانه ٔ وی فرستاد با یک خروار آرد... با روغن و انگبین و توابل و حویج . (تذکرةالاولیاء عطار).
هر حویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و گزر.
مولوی .
گه چون حویج دیگ بجوشیم و او بفکر
کفگیر میزند که چنین است خوی دوست .
مولوی .
-
حویج خانه ؛
: زن بدر دکان بقالی رفت ... بقال با وی بسخن درآمد و... زنرا راضی کرد و بحویج خانه برد و با هم جمع شدند. (منتخب سندبادنامه ). مشرف حویج خانه و مطبخ و مرغخانه و ایاغیخانه . (تذکرة الملوک چ مینورسکی ورق
98 ص
1).
-
حویج فرنگی ؛ نوعی از حویج برنگ قرمز و اندکی کوچکتراز حویج معمولی .
-
حویج وحشی ؛ گزر دشتی . زردک صحرائی . جزر بری . اسطافولینس آغریس .