حیوانی . [ ح َ ی َ
/ ح َی ْ ] (ص نسبی ) منسوب به حیوان . از حیوان
: عالم طفلی و خوی حیوانی بگذاشت
آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد.
سعدی .
-
قوه ٔ حیوانی ؛ یکی از قوای ثلاثه ٔ نفس آدمی است کار وی عز و جاه و ریاست و ظفر و غلبه وکینه کشیدن باشد و معدن او دل است و قوه ٔ حیوانی بعضی از کارهای او پسندیده باشد و بعضی نکوهیده و بدین سبب این قوه متوسط است میان قوت انسانی [ نفس ناطقه ] و قوت شهوانی . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
نفس حیوانی ؛قوه ای است که جسم به اختیار او حرکت کند و چیزها بحس دریابد و نفس طبیعی و نفس نباتی که خادم اویند و دوازده خادم دیگر نیز دارد که آنها غضب و شهوت و حواس ده گانه اند پنج ظاهری و پنج باطنی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| گوشت مأکول اللحم و آنچه از حیوان بهم رسد از شیر و ماست و کره و کشک و پنیر و روغن . و این اصطلاح عاملان افسون خوان است . (آنندراج ) (از غیاث )
: کند چو شیخ ز حیوانی اینقدر پرهیز
بحیرتم که چرا در لباس پشمین است .
مخلص کاشی (از آنندراج ).