خار
نویسه گردانی:
ḴAR
خار. (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 30 هزارگزی شمال خاور الیگودرز و 3 هزارگزی خاور راه مالرو خورزن به اقداش بالا، محلی است جلگه ای و معتدل ، سکنه ٔ آن 377 تن ، مذهبشان شیعه ، زبانشان لری بختیاری و فارسی است ، آب آنجا از چاه و قنات و محصولات غلات و لبنیات و چغندر و پنبه است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان قالی و جاجیم بافی است ، راه آن اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۷ ثانیه
نمک خوار. [ ن َ م َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه نان و نمک کسی را می خورد. (ناظم الاطباء). نمک خواره . نمک پرور.نمک پرورد. تحت تکفل . || دو یا ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
آتش خوار. [ ت َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) آتش خواره . شترمرغ . نعامه . ۞ ظلیم . اشترمرغ . || (نف مرکب ) مجازاً، سخت ستمکار : ببَرَد آب عالم ابرارم...
برگ خوار. [ ب َ خوا / خا ] (نف مرکب ) برگ خوارنده . خورنده ٔ برگ . که از ورق درختان تغذیه کند : چون برگ خوار گشتی اگر گاو نیستی انصاف ده مگوی...
بیش خوار. [ خوا/خا ] (نف مرکب )اکول . گلوبنده . پرخوار. مقابل اندک خور : من از تو بهمت توانگرترم که تو بیش خواری من اندک خورم .نظامی .
بوم خوار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) آلتی نازک فلزین برای گچ بریها. آلتی برای هموار کردن متن و زمینه ٔ گچ بریها. قلمی آهنین با نوکی پهن ، گچ ب...
پشم خوار. [ پ َ خوا / خا ] (نف مرکب ) حشره ٔ پشم خوار، چون پت و مانند آن .
پشه خوار. [ پ َ ش َ /ش ِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) مَلَج . رجوع به ملج شود.
پیچ خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) که پیچ خورد. که بتابد. که قابلیت انعطاف داشته باشد. که تواند خمید. که توانش خمانید.
جری خوار. [ ج َ خوا / خا ] (نف مرکب ) وظیفه خوار. راتبه بگیر. شهریه بگیر : مهمان و جری خوار قصر اویندهم قیصر و هم امیر دیلم .ناصرخسرو.