خار خوردن . [ خوَرْ
/ خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن . مُکالَبَه که آن خار خوردن شتر است . (منتهی الارب )
: اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی زادی بر این اشتر سوار.
مولوی .
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار میبرد
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159).
|| تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن . غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود
: درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری .
سعدی (بوستان ).
برند از برای دلی بارها
خورند از برای گلی خارها.
سعدی (بوستان ).
به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم
گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم .
سعدی (طیبات ).
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی چون باشد اینکار.
نظامی .