خارکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) کننده ٔ خار. (شرفنامه ٔ منیری ). شخصی که پیوسته خار را از زمین بکند. (آنندراج ) (برهان قاطع). کسی که از زمین خار کند و بفروشد. حاطِب
: چنین گفت با خارکن شهریار
که از گوسفندش بدانی شمار.
فردوسی .
بدین خار کن داد دینارچند
بدو گفت کاکنون شوی ارجمند.
فردوسی .
تبردار مردی همی کند خار
ز لشکر بشد نزد او شهریار.
فردوسی .
هامون گذاری کوه فش ، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بار کش ، هر روز تا شب خار کن .
امیرمعزی .
گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم ... بگوشه ٔ صحرائی رفتم و خارکنی را دیدم پشته ٔ خار فراهم آورده . (گلستان ).