خار و خس . [ رُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قصد از ایندو لفظ نوع مخصوصی از نباتات نیست بلکه مقصود از هر گیاهی که دارای خار و خس باشد و مردم را اذیت کند و از کار باز دارد. واضح است که در طرف مشرق نباتات خاردار در زمین بسیارند. (قاموس کتاب مقدس ). خار و خرده ٔ کاه . خار و خاشاک
: خار و خس بفکن از این شهره درخت ایرا
کز خس و خارنیابی مزه جز خارش .
ناصرخسرو.
نیک بنگر بروزنامه ٔ خویش
در مپیمای خار و خس بجراب .
ناصرخسرو.
دام درافکند مشعبدوار
پس بپوشد بخار و خس دامش .
خاقانی .
سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب
بار همه خار و خس کشیدیم چو آب
آخر به وطن نیارمیدیم چو آب
رفتیم و ز پس باز ندیدیم چو آب .
خاقانی .
ور جهانی پرشود از خار و خس
آتشی محوش کند در یک نفس
۞ .
مولوی .
گهی خار و خس در ره انداختی
گهی ماکیان در چه انداختی .
سعدی (بوستان ).
در زمین آنکه خار و خس بگذاشت
تخم در وی کجا تواند کاشت .
اوحدی .