خار و خو. [ رُ خ َ
/ خُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آنچه از گیاه هرزه از کشت زار برکنند نما و نشو کشت را
: گر ایدونکه رستم بود پیشرو
نماند بر این بوم و بر خار و خو.
فردوسی .
سواران و اسبان پرمایه اند
زگردنکشان برترین پایه اند
سلاح است و بهرامشان پیشرو
که گردد سنان پیش او خار و خو.
فردوسی .
بکوشم که آباد گردد زنو
نمانم که ماند پر از خار و خو.
فردوسی .
زمینی که بود اندر او خار و خو
سراسیمه در وی سپهدار گو.
؟ (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ).
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خار و خو.
اسدی .