خاس
نویسه گردانی:
ḴAS
خاس . (اِخ ) شهرکی است بماوراءالنهر با کشت و برز بسیار و اندک مردم . (حدود العالم ). رجوع به کلمه ٔ خاست شود.
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عمر خاص . [ ع ُ رِ ] (اِخ ) لقب جرجیس پیغمبر که کافران سه بار او را کشتندو باز زنده شد. (از آنندراج ). رجوع به جرجیس شود.
خاص یونس . [ ن ُ ] (اِخ ) رجوع به یونس پاشا شود.
ناظر خاص . [ ظِ رِ خاص ص ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنکه تولیت او از طرف واقف معین و مقررشده است . آنکه بر دخل و خرج موقوفه ای نظارت دارد.
خاص شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برگزیده شدن . اختصاص یافتن . خاص گردیدن . اِغتِزاز. (ناظم الاطباء).- خاص شدن بچیزی ؛ اختصاص یافتن به آن ...
خاص کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاخیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 12 هزارگزی چنوب آمل و یک هزارگزی باختر شوسه آمل به ...
جزان خاص . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریگان از بخش فهرج از شهرستان بم . این ده در سی وهفتهزارگزی جنوب خاوری فهرج و دوهزارگزی راه ...
خاص بیک . [ خاص ص ب ِ ] (اِخ ) یکی از امراء بسیار نزدیک آل سلجوق بود که به فرمان سلطان محمدبن محمود سلجوقی کشته شده است صاحب حبیب السیر...
خاص بیک . [ ] (اِخ ) رجوع به ابوکالیجار گرشاسب دوم شود.
اجیر خاص . [ اَ رِ خاص ص ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کسی است که خود را در مدّت معین برای کار کردن تسلیم شخص دیگری کند و مستحق اجرت شود مانند...
اسم خاص . [ اِ م ِ خاص ص ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا عَلَم . آنست که بر فردی مخصوص و معین دلالت کند: حسن ، جعفر، فریدون ، جمشید، تبریز، شیراز...