خاص
نویسه گردانی:
ḴAṢ
خاص . (اِخ ) نام قریه ای است بخوارزم .
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
خاص پوره .[ رَ / رِ ] (اِ) اطاق خدمتکاران . (ناظم الاطباء).
خاص کردن . [ خاص ص ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخصوص کردن ، اختصاص دادن . اغتزاز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : این پسر تاش را از خاصگان خود کرد....
خاص زمین . [ زَ ] (اِ مرکب ) ملک بدون اجاره و بدون مالیات . (ناظم الاطباء).
خاص تعلق . [ خاص ص ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اراضی مخصوص به حکومت که از اشخاص مرده ٔ بی وارث ضبط شده است . (ناظم الاطباء).
خاص گشتن . [ خاص ص گ َ ت َ ] (مص مرکب ) محرم شدن . ندیم خاص شدن . مقرب شدن : ثریا بر ندیمی خاص گشته عطارد بر افق رقاص گشته .نظامی .
خاص یونس . [ ن ُ ] (اِخ ) رجوع به یونس پاشا شود.
خلعت خاص . [ خ ِ / خ َ ع َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خلعت گزیده . خلعتی که جز خلعت مرسوم است و برای بزرگداشت بکسی داده میشود : شربت خ...
نایب خاص . [ ی ِ ب ِ خاص ص / ی ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) به اعتقاد شیعه ٔ امامیه ٔ اثناعشریه ، آنکه از جانب امام عصر برای تمشیت امور مسل...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین آن دو این است:
اِسوام (سنسکریت: سْوامَن)
فاعل خاص . [ ع ِ ل ِ خاص ص ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فاعلی است که منشاء صدور فعل واحد بر وتیره ٔ واحد باشد. در مقابل فاعل عام که منشاء صدور...