اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خاصه

نویسه گردانی: ḴAṢH
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (ع ص ، ا، ق ) خاصة. ضد عامه . (ناظم الاطباء). ضد عام . (آنندراج ). الذی تخصّه لنفسک . ضدالعامة کالخاص .(اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد) (فرهنگ ناظم الاطباء). || از جنس اعلی . مقابل خرجی . از نوع ممتاز. چیز گران بها. هر چیز بهتر که لایق مردم فاضل و امراء باشد. (غیاث اللغات ): نان خاصه . (یادداشت بخط مؤلف ). || متعلق به کسی . مخصوص به چیزی . ولیچه ٔ او. بطانه ٔ او. ج ، خاصگان :
علم دان خاصه ٔ خدای بود.
علم خوان شوخ و نر گدای بود.

سنائی (حدیقةالحقیقه ص 317).


خاصه ٔ سیمرغ نیست جز پدر روستم
قاتل ضحاک کیست جز پسر آبتین .

خاقانی .


او رحمت خداست جهان خدای را
از رحمت خدای شوی خاصه ٔ خدا.

خاقانی .


دل نه به نصیب خاصه ٔ خویش
خاییدن رزق کس میندیش .

نظامی .


|| متعلق بشاه . مملوک شاه . چیزی که فقط شاهان را بود لاغیر : پس دوات خاصه پیش آوردند.(تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 295). گفت فرمان چنان است که بسرای محمودی که برابر باغ خاصه است فرود آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 234). همچنان درباب مرکبان خاصه که بداشته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 377).
- طعام خاصه ؛ طعامی که متعلق به امراءو پادشاهان و بزرگان باشد. (آنندراج ) :
نیست انعام خدا روزی انعامی چند
نشود خاصه ٔ حق ماحضر عامی چند.

میرزامهدی (از آنندراج ).


- ملک خاصه ؛ ملکی که مخصوص شخص است ، مقابل ملک مشاع :
وز خاصه ٔ خویش اندرین کار
گنجینه فدا کنم بخروار.

نظامی .


|| طعامی که برای غمدیدگان پزند. (غیاث اللغات ). || چاکران پادشاه . نزدیکان شاه . مقربان شاه . محارم شاه . کسانی که محرم راز پادشاه میباشند. هم خلوتان پادشاه . سوگلی . ندیم پادشاه . عامل مخصوص . ج ، خاصگان :
ای خاصه ٔ شاه شرق فریاد
چرخم بکشد همی ز بیداد.

مسعودسعد.


باد فرخنده بر عمید اجل
خاصه ٔ پادشاه روی زمین .

مسعودسعد.


|| نام قماشی است از قماش های معروف که در هندوستان بافند. (آنندراج ). نوعی از جامه ٔ سفید. (غیاث اللغات ) ۞ :
بترک تعلق چو میداد تن
شد از خاصه ٔ وحدتش پیرهن .

ملاطغرا (از آنندراج ).


|| مقابل عامه و سنی . شیعه . شیعی مقابل عامه که سنیانند. || (در اصطلاح منطق ) لفظ خاصه در نزد منطقیین بطور کلی چنانکه در شفاء آمده است مشترک لفظی است در دو معنی :
1- خاصه می گوئیم و از آن امری را اراده می کنیم که مختص به شیی ٔ معین است و بس یعنی در مقام قیاس آن نسبت بکل اشیاء مغایر آن شیی ٔ هستیم نه بعض اشیاء مغایر، چون ضحک برای انسان . این خاصه بنام خاصه ٔ مطلقه مشهور است و از کلیات خمس بشمار می آید. مقابل این خاصه عرض عام است . در تعریف خاصه چنین گفته اند: «المقولة علی ما تحت طبیعة واحدة فقط قولا عرضیاً». در اینجا مراد از طبیعت «حقیقت » است و اینکه این لفظ بجای ماهیت در رسم خاصه آمده است یعنی نگفته اند: «المقولة علی ما تحت ماهیة واحدة...» بدانجهت میباشد که هم خاصه و هم عرض عام (مقابل آن ) برای ماهیات معدومه نمی آیند زیرا معدوم فی نفسه مسلوب است و مسلوب نمی تواند متصف بشیی ٔشود. باری «حقیقت » اعم از نوعیت و جنسیت است پس تعریف شامل خواص اجناس نیز می گردد و در اینجا ناچار از اعتبار قید جنسیت می باشیم زیرا خواص اجناس در مقاس قیاس با انواع آنها اعراض ماهیت هستند. مراد از عبارت «ما تحت طبیعة» آن است که تعریف تنها ناظر بجنس افراد نمیباشد و شامل مختص های متعلق بفرد واحد نیز میشود [ اعم از آنکه برای آن فرد حقیقتی باشد چون خواص اشخاصی که برای آنها ماهیت کلیه هست مانند خواص خدای تعالی یا نباشد ]، اما چون در منطق بحث از احوال جزئیات نمیشود این قسم خواص را بعضی ها از تعریف خاصه خارج کرده اند و در تعریف خاصه گفته اند: «هی المقولة علی افراد طبیعة واحدة فقط قولا عرضیاً». در این تعریف مراد از افراد، فوق واحد است نه جمیع افراد. بنابراین در تعریف «خاصه » هم خواص شامله وارد میشود و هم خواص غیر شامله . اما قید «فقط» در تعریف برای اخراج عرض عام است و قید «قولا عرضیاً» بجهت اخراج جنس و نوع و فصل قریب میباشد. البته با هر یک از این دو قید جنس وفصل بعید نیز از تعریف خارج میشوند. شیخ الرئیس درشفاء گفته است خاصه ٔ معتبره [ یعنی خاصه ای که یکی از کلیات خمس است ] خاصه ای است که مقول بر اشخاص نوع واحد میشود در جواب «ای ّ شیی ٔ هو» البته نه به هنگام سؤال از ذات ، اعم از آنکه آن نوع اخیر باشد یا نباشد. بنابراین بعید نیست که شخص خاصه بگوید و از آن قصد هر عارضی برای هر کلی ولو جنس اعلی بنماید. اما معمولا تعاریف خاصه بر خاصه نوع و فصل جریان دارد.
2- خاصه می گوئیم و از آن مختصات شیئی را قصد می کنیم که بعض مغایر آن شی ٔ واجد آن خاصه نیستند. این خاصه مسمی بخاصه ٔ اضافیه و غیر مطلقه است . البته بعض مغایر دیگر این شی ٔ واجد این خاصه هستند چون «مشی » برای انسان که در آن انسان وبعض غیر انسان شریک میباشد. این بود خلاصه آنچه در شرح مطالع و شرح شمسیه و حواشی آن آمده است .
در اینجا چیزی که باقی می ماند فرق بین عرض عام و خاصه ٔ اضافه است . در حاشیه ٔ جلالیه ٔ محشی می گوید: خاصه ای که یکی از اقسام کلیات خمس است خاصه ٔ مطلقه میباشد اما اگر خاصه بر اعم از مطلقه و اضافیه قرار گیرد [ چنانکه گروهی از متأخران بر آن رفته اند ]بعضی از اقسام کلی متداخل در بعضی دیگر میشود. تقسیمات : خاصه ٔ مطلقه یا بسیط است یا مرکب چه اختصاص آن بحقیقتی ، یا از جهت ترکیب آن است یا از جهت ترکیب آن نیست . دوم خاصه ٔ بسیطه است مانند خنده برای انسان . اول خاصه ٔ مرکبه میباشد و همواره احتیاج بالتیام امور چندی دارد که هر یک از آن امور بتنهائی اختصاص بمعروض ندارند ولی مجموع آنها مختص بمعروض است اعم از آنکه این مجموع مساوی معروض یا اخص از معروض باشد چون مستقیم القامة و عریض الاظفار نسبت بانسان . تقسیم دیگر: خاصه ٔ مطلقه و عرض عام بر سه گونه منقسم میشوند چه آنها یا شامل جمیع افراد خود میباشند یا نمی باشند، و در صورت اول یا لازم معروض خود هستند یا مفارق ازآنند. خاصه ٔ لازمه ٔ شامله چون خنده ٔ بالقوه برای انسان و مفارق شامله چون خنده ٔ بالفعل برای انسان و خاصه ٔ غیر شامله چون کتابت بالفعل برای انسان . (کشاف اصطلاحات الفنون ص 466 و 467).
جرجانی در تعریفات خودخاصه را چنین آرد: هی کلیة مقولة علی افراد حقیقة واحدة فقط قولا عرضیا سواء وجد فی جمیع افراده کالکاتب بالقوة بالنسبة الی الانسان او فی بعض افراده کالکاتب بالفعل بالنسبة الیه ، «فالکلیة» مستدرکة و قولنا «فقط» یخرج الجنس و العرض العام لانهما مقولان علی حقایق ، و قولنا «قولا عرضیا» یخرج النوع و الفصل لان قولهما علی ما تحتهما ذاتی لاعرضی . (تعریفات جرجانی ). خواجه ٔ طوسی گوید: کلی عرض یا خاص بود بیک نوع مانند ضاحک و کاتب انسان را یا شامل بود زیادت از یک نوع را مانند متحرک انسان را و اول را خاصه خوانند و دویم راعرض عام و بهری خاصه را عرض خاص خوانند و بهری هم خاصه را فصل عرض خوانند. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 28). قطب الدین شیرازی گوید: بدانک کلی طبیعی یا تمام حقیقت جمله ٔ جزئیاتی باشد که درتحت اوست یا نباشد و یا داخل باشد یا خارج . اول نوع طبیعی حقیقی است ، ودوم جنس طبیعی اگر او را صلاحیت آن باشد که در جواب ماهو مقول باشد، و فصل طبیعی اگر او را این صلاحیت نباشد، و سوم خاصه مطلقه ٔ طبیعی اگر مختص باشد ببعضی از آنچ خارج است از او و عرض عام طبیعی اگر مختص نباشد، و تعریف اول که نوع طبیعی حقیقی است به آن کنند: که او کلی طبیعی است که عارض معقول از او میشود که او را نگویند در جواب ما هو الا بر بسیاری که مختلف باشند بعدد تنها، چون انسان ، و معقول از او با آنچ عارض او می شود نوع عقلی باشد، و عارض نوع منطقی و تعریف دوم که جنس طبیعی است به آنکه او کلی طبیعی است که عارض معقول از او میشود که او مقول است بر کثیرین مختلف بحقایق در جواب ماهو، و تعریف سیم که فصل طبیعی است ، به آنکه او کلی طبیعی است که عارض معقول ازو می شود که او را در جواب ماهو نگویند بلکه در جواب «ای شی ٔ هو فی جوهره » گویند یا در جواب «ماهو» نگویند و تمیز ماهیت کند از مشارکات او در جنس یا وجود تمیزی ذاتی ، و تعریف چهارم که خاصه طبیعی است ، بانگ او کلی طبیعی است که خارج است از شیی ٔ و عارض معقول از او میشود که او مقول است بر آن شی ٔ و متحقق نیست بی او. و تعریف خامس که عرض عام طبیعی است به آنکه او کلی طبیعی است خارج از شی ٔ که عارض معقول ازو میشود که اومقول است بر آن شی ٔ و متحقق است بی او. و از آنچ درنوع عقلی و نوع منطقی گفتیم عقلیت باقی و منطقیت آن اعنی جنس و فصل و خاصه و عرض عام عقلی و منطقی معلوم توان کرد. پس کلی جنس باشد خمسه را و باقی قیود فصل یا خاصه . (درةالتاج قسمت منطق تصنیف قطب الدین محمدبن ضیاءالدین مسعودشیرازی چ سید محمد مشکوة ج 2 از بخش نخستین ص 30 و 31). خاصه عرضی است که دائماً بدان نوع واحدی را تحقیق کنند، چون خنده در انسان و نهیق در خر والاغ و نباح در سگ . (مفاتیح ). || (اصطلاح هیأت ) در نزد اهل هیأت خاصه بر چهار معنی اطلاق میشود:
1 - خاصه ٔ وسطیه که بمعنی قوس معینی است از منطقةالتدویر.
2 - خاصه ٔ وسطیه که بمعنی حرکت در این قوس است .
3 - خاصه ٔ مرئیه که بمعنی قسمت معین دیگری است از منطقةالتدویر.
4 - خاصه ٔ مرئیه که بمعنی حرکت در این قوس است .
خاصه ٔ وسطیه بمعنی قوس : آن قوسی است از منطقةالتدویر بین ذروه ٔ وسطیه و بین مرکز جرم کوکب بر توالی حرکت تدویر. و آن یا موافق با توالی حرکت بروج است چون در متحیره یا مخالف آن توالی است چون در قمر، این است آنچه در «نطاقات » در این باره آمده است .
خاصه ٔ مرئیه بمعنی قوس : آن قوسی است از منطقةالتدویر بین ذروه ٔمرئیه و مرکز جرم کوکب بر توالی حرکت تدویر و بخاصه ٔ معدله نیز موسوم است .
خاصه ٔ وسطیه در ازمنه ٔ مساویه مختلف نمیشود ولی مرئیه مختلف می گردد. (این است آن چه از گفتار عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره و غیره مستفاد میشود بنقل کشاف اصطلاحات فنون ص 468).
- حرکت خاصه ؛حرکت تدویری است .
- خاصه ٔ چیزی ؛ طبیعی چیزی .
- خاصه خرجی ؛ استثناء.
- خاصة شمس ؛ مرکز شمس را خاصه ٔ شمس می گویند.
- ذوالخاصة ؛ در نزد اطباء بر آن داروئی اطلاق میشود که تأثیرش موافق طبیعت است یعنی مفسد حیات نیست . (کشاف اصطلاحات الفنون ص 468).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
خاصه پزی . [ خاص ْ ص َ / ص ِ پ َ ] (حامص مرکب ) دکان خبازی که نان از جنس بهتر و با قیمت گران تر می پزد.
صف خاصه . [ ص َف ْ ف ِ خاص ْ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خیل پیغمبران و انبیاصلوات اﷲ علیهم اجمعین باشد. (برهان ) (انجمن آرا).
خاصه کلا. [ ص َ / ص ِ ک َ ] (اِخ ) موضعی است در لیتکوه آمل . (سفرنامه ٔ انگلیسی مازندران و استرآباد رابینو ص 113). رجوع به خاص کلا شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خاصه تراش . [ خاص ْ ص َ ت َ ] (نف مرکب ) سلمانی مخصوص پادشاه یا امیر یا حاکم . دلاک خاصه شاه یا بزرگ شهری ، گرای [ گ َ ر را ] شاهی یا حاکمی ...
چاه خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبه شهرستان مشهد که در 12 هزارگزی شمال خاوری طرقبه بر سر راه شوسه ٔ قدیمی ...
خاصه ٔ مرد. [ خاص ْ ص َ / ص ِ ی ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل و عیال مرد.
فی له خاصه . [ ل َ خاص ْ ص َ ] (اِخ )دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که دارای 255 تن سکنه است . آب آن از رود قیطور و محصول عمده اش غل...
محال خاصه . [ م َ ل ِ خاص ْ ص َ / ص ِ ] ۞ (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) املاک خاصه . در مقابل دیوان املاک و اراضی متعلق به شخص سلطان : و سایر ...
نوروزخاصه . [ ن َ / نُو زِ خاص ْ ص َ / ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوروز بزرگ . جشنی که در دنباله ٔ نوروزعامه از ششم فروردین به بعد برپا می د...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.