خاف
نویسه گردانی:
ḴAF
خاف . [ فِن ْ ] (ع ص ) بسیار ترسنده . (از آنندراج ). منه : رجل خاف ؛ مرد بسیار ترسنده . کما یقال «رجل صات »؛یعنی مرد شدیدالصوت . (منتهی الارب ). || خاف نیز نعت است از خفاء. (منتهی الارب ). پنهان شونده .
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خاف . (اِخ ) صورتی از املاء خواف است و آن ناحیتی است در خراسان ، در تاریخ گزیده (صفحه ٔ 616) و نسخه بدل نزهةالقلوب (ج 3 ص 154) این املاء ب...
خاف . (اِخ ) دهی است از دهستان بهرستاق شهرستان لاریجان . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 114).
خواف . [ خ َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : سمع خوافهم .
خواف . [ خوا / خا ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای پنجگانه ٔ شهرستان تربت حیدریه که در جنوب خاوری آن شهرستان واقع است بحدود زیر: شمال و خاور بخش ...
پائین خواف . [ خوا / خا ] (اِخ ) بلوکی از ولایت باخرز و خواف خراسان . قرای آن 36 و مساحت 120 فرسنگ مربع تقریبی است . مرکز آن قصبه ٔرود است . ...
میان خواف . [ خوا / خا ] (اِخ ) نام یکی ازدهستانهای بخش خواف شهرستان تربت حیدریه و آن محدود است از طرف شمال به دهستان بالا خواف ، از جنو...
زاوه ٔ خواف . [ وَ ی ِ خا ] (اِخ ) زاو است . فصیح خوافی آرد: وفات رکن الدین محمود سلطان سنجان در سنجان زاوه ٔ خواف . (تاریخ ادبیات براون ج ...