خاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دفن کردن .در خاک چیزی را پنهان کردن . بخاک سپردن . پوشانیدن بزیر خاک . || در گور کردن . در قبر نهادن .
-
امثال :
خدا پاکمان کند خاکمان کند .
فلانی دو سه شاه را خاک کرده ؛ کنایه از اینکه دوره ٔ آنها را دیده .
|| نابود کردن
: مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی (بوستان ).
جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشه ٔ نعلین تو نتوان دیدن .
سعدی (طیبات ).
|| در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن .