اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خاکی

نویسه گردانی: ḴAKY
خاکی . (اِخ ) نام یکی از دراویش است که طبع شعر هم داشته . صاحب مجالس النفائس چنین آرد: مولانا خاکی از کوسو بوده و بسی درویش و دردمندمی نموده و طبع نظم نیز داشته و این مطلع از اوست :
نیازمند توئیم ای بناز پرورده
ترا زمانه عجب دلنواز پرورده .

(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 223).


در ترجمه ٔ لطائف نامه ص 49 این مرد بنام خاتمی آمده است . «در شاهد صادق » بنقل الذریعه ج 9 ص 283 سال وفات او 902 ذکر شده است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خاکی . (اِخ ) میرزابیک که با ملا صوفی بتألیف «بت خانه » تذکره ٔ بزرگ در دو جلد بسال 1010 هَ . ق . پرداخت و عبداللطیف بن عبداﷲالعباسی در 1021...
خاکی . (اِخ ) میرزا علی قلیخان لگزی از شعرای متأخر ایران و ازرجال شاه طهماسب صفوی بوده است . این بیت او راست :غم که پیر عقل تدبیرش بمر...
پشه خاکی . [ پ َ ش َ / ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پشه ای خرد که نیش آن سخت دردناک و خارش آور است . قِرقِس .
خرک خاکی . [ خ َ رَ ] (اِ مرکب ) حمارقبان . (بحر الجواهر). نوعی کرم باشد. رجوع به حمارقبان شود.
لنگ خاکی . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) حریف را به خاک انداخته پا بر پشتش زدن . (غیاث ) : همچو نقش قدمش خوش بنوازی چالاک لنگ خاکی که دگر غیر نخیزد از...
کیک خاکی . [ ک َ / ک ِ ک ِ کی ] (اِ مرکب ) کرمی است که آفت چغندر است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
خاکی زهی . [ ی ِ زَ ] (اِخ ) شعبه ای است از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان از طوائف کرمان و بلوچستان و مرکب از 50 خانوار. (از جغرافیای سیاسی کیهان ...
خاکی نهاد. [ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) خلیق . افتاده . متواضع. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 360). فروتن : چو مردان شیراز خاکی نهادندیدم که رحمت...
خاکی بیگ . [ ب ِ ] (اِخ )دهی است از دهستان اوبانو بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 34 هزارگزی شمال دیواندره و 12 هزارگزی جنوب خاور کرف...
گرد و خاکی . [ گ َدُ ] (ص نسبی مرکب ) آلوده به گرد و خاک . گردآلود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.