اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خال

نویسه گردانی: ḴAL
خال .(ع مص ) گمان بردن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ومنه ، «خال الشی ٔ خالا» ۞ . || لنگ شدن ستور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و منه ، خال الدابه خالا. || (اِ) در اصطلاح صوفیان : معصیت . صاحب طارقه گفته است که خال عبارت از ظلمت معصیت است که میان انوار طاعت بوده چون نیک اندک بود خال گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 494). || در نزد سالکان اشارت بنقطه ٔ وحدت است من حیث الخفا که مبداء و منتهای کثرت است . منه ، «بدء و الیه یرجع الامرکله » چه خال بواسطه ٔ سیاهی مشابه هویت غیبیه است که از ادراک و شعور محتجب است و مخفی . لایری اﷲ الا اﷲ و لا یعرف اﷲ الا اﷲ. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 494). || صوفیان وجود محمدی را خال گویند یعنی هستی عالم . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 494). || بدخوئی خوبرویان . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آورده اگر خوبروئی راذره ای بدخوئی بود آن را خال گویند و سبب زینت شمرند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 494). || روح انسانی . شیخ جمال گفته است که خال عبارت است ازنقطه ٔ روح انسانی . صاحب «کشف اللغات » را نیز همین عقیدت است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 494-495).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
هفت خال . [ هََ ] (اِ مرکب ) ورق بازی که دارای هفت خال باشد. (یادداشت مؤلف ). هفت خال بنابر انواع خالهای ورق چهار نوع است : هفت خال دل ،...
در اینجا معنی در مورد رپرهایی است که شعر و آهنگشان به صورت مترب های قدیم است که به آن شیش وهشت هم میگویند.
خط و خال . [ خ َطْ طُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) مخطط. دارای خطوط و خالها. منقش . || (اِ مرکب ) خال صورت و موی تازه بر روی دمیده : به بیداری...
خال نان . [ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تخمی که بر روی نان پاشند مثل سیاه دانه و تخم ریحان و خشخاش و امثال آن . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374...
خال کوبی . (حامص مرکب ) عملی است که بدان بشره ٔ آدمی را نگارین کنند بصور گلهاو یا حیوان و یا حروف . و آن بوسیله ٔ آجیدن بشره با سوزن و نیل...
خال عصی . [ ل ِ ع َ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از گناه باشد که در مقابل ثواب است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) ۞ .
خال جیر. (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان واقع در هشت هزارگزی جنوب خاوری لنگرود و کنار شوسه ٔ لنگرود به رودسر. نا...
خال دلیل . [ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ایل تیمور، بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 25 هزارگزی جنوب مهاباد و 9 هزارگزی خاورشوسه ٔ مهاباد...
خال زاده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ، ن مف مرکب ) پسردائی . پسر برادر مادر.
تیره خال . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خال سیاه : به کنج لبش بر یکی تیره خال که بردی دل زاهدان را ز حال . (یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی ).رج...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.