اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خالی شدن

نویسه گردانی: ḴALY ŠDN
خالی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تهی شدن . (ناظم الاطباء). مطاوعه ٔ خالی کردن :
تیر اندازد بسوی سایه او
ترکشش خالی شود در جستجو.

مولوی .


حلق جان از فکر تن خالی شود
آنگهان روزیش اجلالی شود.

مولوی .


|| خلوت شدن :
زمانی برآسای با شهره زن
چو خالی شود خانه از انجمن .

فردوسی .


و جایگاه چون خالی شود... که جمعی نادان ندانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99).
چو بتخانه خالی شد از انجمن
برهمن نگه کرد خندان بمن .

سعدی (بوستان ).


|| مبّری شدن . جدا شدن :
میری بود آنکوچو بگرمابه درآید
خالی شود از مملکت و جاه و جلالش .

ناصرخسرو.


|| تنها شدن : حسن گفت : اکنون وقت حج است برو حج بگزار چون فارغ شوی بمسجد حنیف رو پیری بینی در محراب نشسته . وقت بر وی تباه مکن ، بگذار تا خالی شود پس بااو بگو تا دعا کند. (تذکرة الاولیاء شیخ عطار). چون وقت نماز شام درآمد آن مرد برفت و خلق با وی برفتند آن پیر خالی شد پیش او رفتم سلام کرد. (تذکرةالاولیاء عطار). || روان شدن شکم . || رهاشدن و آزاد گشتن . (ناظم الاطباء).
- خالی شدن خانه یا سرای ؛ بدون ساکن شدن آن . این ترکیب بیشتر در موردی بکار میرود که خانه ٔ استیجاری بدون مستأجر شود.
- خالی شدن شهر از مردم ؛ بدون جمعیت شدن شهر. شغر. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.