خامشی گزیدن . [ م ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خامشی برگزیدن . خامشی انتخاب کردن . سکوت کردن . سخن بر لب نیاوردن
: وآن سنگ را ز سنگ یکی مهر برنهاد
شد چند گاه و خامشی و صابری گزید.
بشارمرغزی .
چو سالار چین زآن نشان نامه دید
برآشفت و پس خامشی برگزید.
فردوسی .
یکی خامشی برگزین از میان
چو شد کندرو بخت ساسانیان .
فردوسی .
سخن چون ز گلنار از آنسان شنید
شکیبایی و خامشی برگزید.
فردوسی .
من خامشی گزیده که با مستان
هر دو یکی است گفته و ناگفته .
ناصرخسرو.