خاموش بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) ساکت بودن . حرف نزدن . (ناظم الاطباء). صامت بودن . زبان بکلام نیاوردن . اِطراق . (تاج المصادر بیهقی ). اِخرِنباق . (منتهی الارب ). اِخرِنماس . اِصمات (منتهی الارب ). تصمیت . (ناظم الاطباء). سِقاط (منتهی الارب ). سُکات . سَکت . (دهار). صُمات (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). صُمت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ).صُموت . (منتهی الارب ) (دهار). قُنوت . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی )
: اگر این مرد خود برافتد خویشان و مردم وی خاموش نباشند. (تاریخ بیهقی ).
زن چون این بشنیده شد خاموش بود
کفشگر کانا و مردی لوش بود.
(از فرهنگ اسدی ).