خانه خواه . [ ن َ
/ ن ِ خوا
/ خا ] (نف مرکب )دوستی که بی کلفت در خانه ٔ شخص آمد و شد کند. (ناظم الاطباء). محرم . صمیمی . گستاخ . خودمانی
: از کسانی که بباغ آمد و رفتی دارند
خانه خواهی که مرا هست همین صیاد است .
سلیم (از آنندراج ).
|| آنکه در فصول و مواسم عادتاً خانه ای را از کسی اجاره کند و یا آنکه در موسم گرما خانه به اجاره خواهد و چون این کار با موجری مکرر شود، این دو نسبت بیکدیگر خانه خواه یعنی گستاخ و محرم و خودمانی میشوند. || چون مسافری وارد شهر شود باهر که سابقه ٔ معرفت داشته باشد به خانه اش درآید صاحب آن خانه خانه خواه اوست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِ مرکب ) مقامی که برای نزول مسافران در دهها و قصبه ها معین سازند. (آنندراج )
: نیست از حال دل غمش غافل
دارد آباد خانه خواهش را.
ظهوری (از آنندراج ).
میبرد ره غم بسر وقت دل ما بی دلیل
ابر نیسان میشناسد خانه خواه خویش را.
صائب (از آنندراج ).
اشک مرا چون خلاف دل نپذیرد
وای بر آنکس که خانه خواه ندارد.
صائب (از آنندراج ).
خانه خواه هر بلا واعظ منم در شهر عشق
منزل سیلاب را نبود بجز ویرانه ام .
میرزا جلال اسیر (از آنندراج ).
هست دود دل برنگ زلف در چشم عزیز
تا که دیدم خانه خواه چشم جانان دوده را.
وحید (از آنندراج ).
داشت درآن بلده یکی خانه خواه
بردرش افشاند ز خود گرد راه .
یحیی کاشی (از آنندراج ).