خانه فروش . [ ن َ
/ ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ خانه . (شرفنامه ٔ منیری )
: می توان گفت که حاجی شده ای بعد طواف
خانه ٔ کعبه اگر خانه فروشت بکند.
حسن بیک رفیع (از آنندراج ).
|| فروشنده ٔ خانه از مفلسی . مفلس . (آنندراج ). || دلال . || غارتگر. خانه روب
: ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده
وی چشم وزارت چو تودستور ندیده
ای مردم آبی شده بی پاس تو عمری
در دیده ٔ احرار جهان مردم دیده
وی خانه فروش ستم آنرا که برانداخت
انصاف تو امروز بجانش بخریده .
انوری .
در چنان خانه ٔ معنبرپوش
شد چو باد شمال خانه فروش .
نظامی
|| تارک دنیا. مجرد. (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
|| (اِ مرکب ) اثاث البیت . اثاثیه . اسباب خانه
: ای کرده غمت غارت هوش و دل ما
درد تو شده خانه فروش دل ما
سرّی که مقدسان از آن محرومند
عشق تو فروخوانده بگوش دل ما.
(منسوب بخیام ).
حکم من ذاالذی شنیده بگوش
زده در پیش حکم خانه فروش .
سنائی .
دل خانه فروش نام وننگم زد
دلبر ز تتق بدر نمی آید.
انوری .
و این دولت نمای دل دشمن اعنی حرص که دندان در شکم دارد او را در نفس خود راه مده که چون درآید تا خانه فروش عاقبت تمام نروبد بیرون نرود. (مرزبان نامه ). دیری بود تا ظلمه ٔ روزگار خانه فروش استظهار من زده بودند و من از دست نهب و نهیب تاراج ایشان لیس فی البیت سوی البیت برخوانده . (مرزبان نامه ).
حلقه زن خانه فروش
۞ توایم
چون در تو حلقه بگوش توایم .
نظامی .