خبر آوردن . [ خ َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) سخن چینی کردن . بردن خبر از مکانی به مکان دیگر به جهت نمامی . || سعایت کردن . غمازی کردن . || اطلاع از امری دادن . کسی را با نقل خبر از امری مطلع کردن
: زیرا که درختی که مر او را نشناسی
بارش خبر آرد که بود دست نهالش .
ناصرخسرو
بارت خبر آرد از آب حیوان
برگت خبر آرد ز روی حوا.
ناصرخسرو.
خبر بیاور از ایشان بمن چو داده بوی
ز حال من بحقیقت خبر مر ایشان را.
ناصرخسرو.
خبر آورد مبشر که ز بطنان عراق
وفد منصور همی آید و رفد مرفود.
سعدی .
|| پیغام آوردن
: گر ز آمدنت خبر بیارند
من جان بدهم بمژدگانی .
سعدی (طیبات ).