اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خبیص

نویسه گردانی: ḴBYṢ
خبیص . [ خ َ ] (ع اِ) افروشه و آن حلوایی است از خرما و روغن . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حلواء سفید. حلواء خانگی ٔ افروشه . (از مقدمة الادب زمخشری ). نام حلوایی است که از آرد و روغن کنجد و عسل و یا شکر کنند. (یادداشت بخط مؤلف ). ابورزین . رجوع به ابورزین شود. خبیص بپارسی آنرا افروشه گویند با معده بهتر از فالوذج باشد بسبب آنکه لزوجت او کمتر بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
لقمه اندازه خور ای مرد حریص
گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص .

(مثنوی ).


پس بگفتندش که تو ابله حریص
ای عجب خوردی ز حلوای خبیص .

(مثنوی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خبیص . [ خ َ ] (اِخ ) نام بلوکی است بشرقی شهر کرمان و در شمال و شرق خبیص کویر لوت و بجانب جنوبش نرماشیر و بم قرار دارد، هوای آن بسیار گرم...
خبیص . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی ) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد فارس ، واقع در 44 هزارگزی جنوب فیروزآباد کنار راه م...
خبیص البیض . [ خ َ صُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) خاگینه . در تحفه آمده است : خبیص البیض را بفارسی خاگینه گویندو با سبزیها کوکو نامند کثیرالغذا و دیره...
خبیث . [ خ َ ] (ع ص ) پلید. ناپاک .ضد طیب . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغة). ج ، خُبُث ، خُبَثاء، اَخباث ، خَبَثَه ،خَب...
خبیث . ۞ [ خ ِب ْ بی ] (ع ص ) پرخُبث . زشتکار. (از اقرب الموارد) (متن اللغة). ج ، خبیثون ، خبیثین .
خبیس . [ خ َ] (ص ) ظریف . خوش طبع. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ).
روح خبیث: روح در سنسکریت رُهَک rohak بوده و به زبان عربی راه یافته ولی خبیث عربی است: همتای پارسی این دو واژه، این است: مادیزما mAdizmA که در لری made...
عرق خبیث . [ ع َ رَ ق ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عرق انگلیسی ، که نوعی مرض است . رجوع به عرق انگلیسی شود.
خبیث الطعمه . [ خ َ ثُطْ طُ م َ ] (ع ص مرکب ) مجازاً در معنی حرام خوار استعمال میشود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.