ختم کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بپایان بردن . منتهی کردن . اختتام . تمام کردن . به آخر رساندن . به انتهاء رسانیدن
: و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد. (نوروزنامه ٔ خیام نیشابوری ).
رو که جهان ختم کرده بر تو جهان داشتن .
خاقانی .
سعدیا قصه ختم کن به دعا
ان خیرالکلام قل و دل .
سعدی .
تمام ذکر تو ناکرد ختم خواهم کرد.
سعدی .
ختم سخن بدین دو بیت کردیم . (گلستان ).
|| تکمیل کردن . کامل نمودن .