ختن
نویسه گردانی:
ḴTN
ختن . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) ابوحمزه سعدبن عبیدة الختن . او ختن ابی عبدالرحمن سلمی است از او منصور و اعمش و علقمه و قطربن خلیفه روایت کرده اند. او از ثقات است و ابن ابی حاتم گفت که از پدرم شنیدم که می گفت سعدبن عبیده حدیث او را می نوشت او قبلاً آرای خوارج را روایت میکرد ولی بعداً آنرا ترک کرد. (از انساب سمعانی ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ختن . [ خ َ ] (ع مص ) ۞ بریدن غلاف سر نره ٔ ولد. (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (اقرب الموارد). ختنه کردن . (دهار) (تاج المصادر ...
ختن . [ خ َ ت َ ] (ع اِ) پدرزن . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط). ج ، اختان . || برادرزن . (منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) ...
ختن . [ خ ُ ت َ] (اِخ ) بنابر قول یاقوت ختن که گاهی با تشدید تاء نیز می آید نام ولایتی است بزیر کاشغر و در پشت یوزَکَند. که از بلاد ترکستان ...
ختن . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) ابوبکر بشربن خلف الختن وی مقری است که از خالد و معتمربن سلیمان و عبدالوهاب ثقفی ونصربن کثیر و ابراهیم بن خالد صن...
ختن . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن علی الاشج ختن . او شوهر خواهر مرار است و از عبدالصمدبن حسان و علی بن محمد و حامدبن محمد و محمدبن علی ...
ختن . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن احمدبن وزیربن حکم دمشقی ختن . او ختن و صهربن ابی الحواری و از اهل دمشق بود. او از ولیدبن مسلم و ض...
ختن . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) ابو عبداﷲ محمدبن حسن بن ابراهیم فارسی استرآبادی معروف به ختن . وی این لقب را ازآن دارد که خَتَن و صهر امام ابوب...
ختن . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) ابومعاویه سلمةبن مسلم ختن و صهر عطاءمغربی . وی از عطاء روایت کرد و از او معن بن عیس و هیثم روایت داشتند. ابن ابی ح...
ختن گرد. [ خ ُ ت َ گ َ ] (نف مرکب ) وصف آهو است و آهوی ختن گرد آهویی است که مشک را از نافه ٔ او گیرند. کنایه از روز است : شباهنگام کآهوی خ...
به معنی مشک(ماده خوشبو)ی است که از سرزمین ختن(منطقه ای مشهور بابت عطرهای آن) باشد./////////////////////////////////////////////////////////// مشک ختن ...