خجسته لقا. [ خ ُ ج َ ت َ
/ ت ِ ل ِ ] (ص مرکب ) خجسته طلعت . خجسته رو. آن که طلعتش خجسته است . آنکه لقایش خجسته است
: مهرگانش خجسته باد چنان
کو خجسته پی و خجسته لقاست .
فرخی .
و در موضع سقاة هر خوش پسری ... خجسته لقایی ... کمر بر میان بسته . (تاریخ جهانگشای جوینی ).
دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا
که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه .
حافظ.