خجلت . [ خ ِ ل َ ] (ع اِمص )
۞ شرمندگی . شرمساری . چکس . (ناظم الاطباء). انفعال ، شرم . آزرم . سرافکندگی . سرشکستگی . (یادداشت بخط مؤلف )
: مردم ... مطیع و منقاد وی باشند و خجلت را بخویشتن راه ندهند. (تاریخ بیهقی ).
گل سرخ چون روی خوبان بخجلت
بنفشه چو زلفین جانان معطر.
ناصرخسرو.
تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت
شکرم چو آفتاب زبان صدهزار کرد.
خاقانی .
چون زبان او بهفتاد آب خجلت شسته بود.
خاقانی .
از این شعر خجلت رسد عنصری را
وگر عنصری جان حسان نماید.
خاقانی .
جان تحفه ٔ او کردم هم نیست سزای او
زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم .
خاقانی .