خداء
نویسه گردانی:
ḴDʼʼ
خداء. [ خ َدْ دا ] (اِخ ) نام موضعی است . یاقوت آن را بنقل از کتاب جمهره آورده ولی معلوم نکرده است که محل آن در کجاست در «منتهی الارب » و «متن اللغة» بدون تعیین محل آمده است . شاید این کلمه همان «خدا» باشد.
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خدع . [ خ ُ دَ ] (ع اِ) ج ِ خُدعَه . رجوع به خدعه شود.
خدع . [ خ َ ] (اِخ ) انصاری . ابوموسی گفت : که علی عسکری و ابوالفتح ازوی ذکری در حرف خا (خدع ) آورده اند و حال آنکه صحیح با جیم است یعنی ...
خدا را. [ خ ُ ] (صوت یا ق مرکب ) ۞ برای خدا. از بهر خدا. (آنندراج ). بجهت خدا. محضاً ﷲ. (یادداشت بخط مؤلف ) : دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا ...
خدا قوت . [خ ُ ق ُوْ وَ ] (جمله ٔ دعائی ) اصل این ترکیب «خدا قوت بدهد» یا «خدا قوتت بدهد» ۞ است و آن دعائی است که به بنایان و عمله و کارگ...
خدا کند. [ خ ُ ک ُ ن َ ] (جمله ٔ تمنی ) کاشکی . ۞ (یادداشت بخط مؤلف ). یالیت : خدا کند که فلان کار واقع شود. خدا کند که حسن از سفر سالم بیای...
خدع گر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) فریبنده . دغل باز. (از آنندراج ). این ترکیب شاید از ترکیبات فارسی زبانان هند باشد،زیرا در بین ایرانیان خدعه گر مش...
دش خدا. [ دُ خ ُ ] (اِ مرکب ) دش خدای . دژخدای . جبار. طاغیه . متمرد. سلطان جائر. سلطان مستبد. حاکم جائر. خودکامه . پادشاه مستبد: ذیونوسیوس دش خدا...
یا خدا. (شبه جمله عربی، حرف ندای یا، نام فارسی خدا). یاء ندای عربی را فارسی زبانان نیز نظماً و نثراً استعمال کنندچنانکه در محاورات گویند یا اﷲ، یاهو، ...
یک خدا. [ ی َ / ی ِ خ ُ ] (اِخ ) یک خدای . خدای واحد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یک خدای شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.