خداخدا کردن . [ خ ُ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پناه به خدا بردن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج )
: خداخدا کنم از کثرت بتان شب و روز
که در میان نشود گم ره خدادانی .
ملاطغرا (از آنندراج ).
|| بسیار یاد کردن . (از آنندراج )
: چسان ز دست گذارم قبول دامانش
که یافتم بت خود راخداخدا کرده .
میرزا عبدالغنی (از آنندراج ).
|| ترسان ترسان کار کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).