اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خر

نویسه گردانی: ḴR
خر. [ خ ِ ] (اِ) خوشی و سعادت و اقبال و شادمانی و سرور و خرمی و حالت شادمانی بزبان زند و پهلوی . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || گلو. (یادداشت بخط مؤلف ).
- بیخ خِرِ کسی را گرفتن ؛ گریبان کسی را گرفتن .(یادداشت بخط مؤلف ).
- پای روی بیخ خر یا روی خر کسی گذاردن ؛ کنایه ازتنگ گرفتن بر کسی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
گله خر. [ گ َل ْ ل َ / ل ِ خ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان که در 12هزارگزی شمال باختری بهبهان و 3هزارگزی شما...
عیب خر. [ ع َ / ع ِ خ َ ] (نف مرکب ) عیب خرنده . آنکه عیب و نقص را بر دیگر چیزها ترجیح دهد : عیب خرند این دو سه ناموس گربی هنر و بر هنر افسوس گر...
قوچ خر. [خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، سکنه ٔ آن 248 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، میوه جات و شغل...
کله خر. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ خ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، احمق . ابله . (فرهنگ فارسی معین ). سخت نادان و مستبد به رأی خویش . احمق و جاهل و...
خر وحش . [ خ َ رِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خر وحشی . عِلْج . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به «خر وحشی » شود : خر وحش اگر بگسلاند کمندچو در ریگ ...
خر شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مانند خر گردیدن . کنایه از گول خوردن و فریب خوردن باشد.
خر گچی . [ خ َ رِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خر گچ فروش . خری که از دکان گچ فروش گچ می آورد. در سابق رسم بر این بود که بگاه خرده خری گچ...
پیش خر. [ خ َ ] (نف مرکب ) که پیش خرد. که قبل از فرا رسیدن موعد بخریدن متاعی پردازد. || (مص مرخم ،اِ مرکب )پیش خریدن . خریدن چیزی قبل ا...
حجه خر. [ ح َج ْ ج ِ خ َ ] (نف مرکب ) کسی که برای میت مستطیع وکیل انتخاب کند و حجه فروش را در برابر مزدی بحج فرستد.
خر و پف . [ خ ُرْ رو پ ُ ] (اِ صوت ) حکایت صوت خیشوم و دهان خفته بخواب سنگین .قسمی آواز دهان وحلق و بینی بعضی از خفتگان . (یادداشت بخط مؤ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۱ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.