اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خر

نویسه گردانی: ḴR
خر. [خ َرر ] (اِ) گل سیاه ته جوی . (فرهنگ سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). آژند. گل ته آب . (فرهنگ سروری ). رجوع به ذیل کلمه ٔ خَر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خر کوهی . [ خ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از چارپایان کوهی است چون «آهو» و بزکوهی و «کل » که شکار کرده میشود. عیر. (دهار) : و ایشان ...
خر صاحب . [ خ َ ح ِ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. مالک خر. (یادداشت مؤلف ).- امثال :یا خر میمیره و یا خر صاحب . (یادداشت بخط مؤلف ).
خر دشتی . [ خ َ رِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خر وحشی . فراء. یحمور. عیر. بنات سعدة. بنات کداد. خرگور. گور. گورخر، عِلْج . (یادداشت بخط مؤلف ). خ...
خر عزیر. [ خ َ رِ ع ُ زَ ] (اِخ ) نام خر حضرت عزیر پیغمبر است : چو خر سوار شدم چه خر عزیر و مسیح همه خران بهمین چوب رانم از سودا.سوزنی (دیو...
خر عیسی . [ خ َ رِ سا ] (اَخ ) الاغی بود که آن حضرت بر او سوار شدی . (آنندراج ). خری بود که عیسی علیه السلام بگاه سیاحت و مسافرت انجیل بر ا...
پیره خر. [ رَ / رِخ َ ] (اِ مرکب ) پیرخر. خرپیر. خر بسیار سالخورده .
خر بربط. [ خ َ رِ ب َب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرک ساز. خرک سازهای زهی چون تار و بربط و سه تار و امثال آن : گاو وعنبر فکن برهنه تن است...
خر دجال . [ خ َ رِ دَج ْ جا ] (اِخ ) خر متعلق به دجال . معروفست چون دجال ظهور کند خری که او بر آن سوار است خواص عجیبی دارد که از آنجمله ا...
خر دیزه . [ خ َ رِ زَ / زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خری که برنگ خاکستریست و از کاکل تا دستش خط سیاه خاکستری کشیده شده .- امثال :خر دیزه ...
خر رباب . [ خ َ رِ رُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن آلت چوبین که بر کاسه ٔ رباب و امثال آن بود و تارها بر آن کشند : نشاند عدل تو بر گاو زهره ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۱ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.