گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خر نویسه گردانی: ḴR خر. [خ ُرر ] (اِخ ) نام آبی است در دیار بنی کلب بن وبره درشام نزدیک جاسم ابن العدالاجداری و کلبی گفته است :و قد یکون کنابالخر مرتبعوالروض حیث تناهی مرتبع البقر.(از معجم البلدان ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه واژه معنی خر خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. ۞ اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب ... خر خر. [ خ ِ ] (اِ) خوشی و سعادت و اقبال و شادمانی و سرور و خرمی و حالت شادمانی بزبان زند و پهلوی . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || گلو.... خر خر. [ خ ُ ] (اِ) مخفف خور و آن آفتاب باشد. (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || (ص ) واجب . سزاوار. روا. شایسته . درخور. (از ناظم الاطباء). خر خر. [خ َرر ] (اِ) گل سیاه ته جوی . (فرهنگ سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). آژند. گل ته آب . (فرهنگ سروری ). رجوع ب... خر خر. [ خ َرر ] (ع اِ) مرگ . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || شکاف . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ... خر خر. [ خ َرر ] (ع مص ) افتادن از بلندی به پستی . || شکافتن آن چیز را. || هجوم آوردن بر کسی از مکان نامعلوم . || مردن . (از منتهی الارب... خر خر. [ خ ُرر ] (ع اِ) زمین شکافته شده ٔ ازتوجبه . (ناظم الاطباء). ج ، خررة. || گلوی آسیا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ... خر خر. [ خ ُ ر ر ] (اِخ ) نام منزلگاهی است در راه مصر برمل . واقع در پایین اعراس که بعد از آن ابوعروق است و بعد از ابوعروق خشبی و پس از آن ... خر و خر خر و خر. [ خ ِرْرُ خ ِ ] (اِ صوت ) آواز کشیدن چیزی سنگین بر زمین . خراج خر خراج خر. [ خ َ خ َ ] (اِ مرکب ) آوازی که از گلوی مردم یا گلو فشرده برآید. (از آنندراج ). شاید خراخر باشد. رجوع به خراخر در این لغت نامه شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۱۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود