خرابات . [ خ َ ] (اِ) شرابخانه . بوزخانه . (از برهان قاطع). میخانه . (شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مأخوذ از زمخشری ). میکده
: دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد بجایی که خرابات خراب است .
منوچهری .
میفروش اندر خرابات ایمن است امروزو من
پیش محراب اندرم با بیم و با ترس و هرب .
ناصرخسرو.
نازم به خرابات که اهلش اهل است
گر نیک نظر کنی بدش هم سهل است .
(منسوب به خیام ).
منان را خرابات کهف صفاران
در آن کهف بهر صفا می گریزم .
خاقانی .
کو خرابات کهف شیردلان
تاسگ آستان نشین باشم .
خاقانی .
در خراباتی
۞ که صاحب درد او جانهای ماست
مایی ما نیست گشت و اویی او ناپدید.
خاقانی .
بانگ برآمد ز خرابات من
کی سحر این است مکافات من .
نظامی .
عشق که در پرده کرامات شد
چون بدرآمد به خرابات شد.
نظامی .
هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات .
نظامی .
در خرابات خراب عشق تو
یک حریف باب دندان کس ندید.
عطار.
آنچه لایق اردو بود با حرم فرستادند... و چند را به خرابات . (جهانگشای جوینی ).
و اگر بخرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن . (گلستان سعدی ).
ندیدم کسی سرگران از شراب
مگر هم خرابات دیدم خراب .
سعدی (بوستان ).
هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جو است .
سعدی (طیبات ).
به خرابات چه حاجت که یکی مست شود
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت .
سعدی .
من خراباتیم و باده پرست
در خرابات مغان بیخود و مست .
همام تبریزی .
شست و شویی کن و آنگه بخرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده .
حافظ.
ساقی بیار آبی از چشمه ٔ خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی .
حافظ.
بی پیر مرو تو در خرابات
هرچند سکندر زمانی .
؟
-
پیر خرابات ؛ آن پیری که خراباتیان را برسر است
: به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم .
حافظ.
-
خرابات نشین ؛ آنکه در میکده ملازم باشد. مست و جویای باده
: با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد.
حافظ.
|| محل فُسّاق اعم از قحبه خانه و قمارخانه و میخانه .جائی که اراذل و اوباش برای طرب در آن میگذرانند. عشرتکده . (یادداشت بخط مؤلف ). طربخانه . (شرفنامه ٔ منیری )
: تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است .
حافظ.