خرج کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هزینه کردن . صرف کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). صرف نمودن . (ناظم الاطباء)
: بلیت هجر و اذیت فراق روح لطیف ایشان را تحلیل کند، بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند بعضی را بخارشکل بطریق آه از راه نفس بیرون آرد. (سندبادنامه ص
150). بی حدوث سببی و داعیه ٔ عذری بعزل او مثال دادن و نان او خرج کردن از مراسم سرداری و حق گزاری دور باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چو بتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن ؟
نظامی .
چندانکه کند بروز او خرج
دوران نکند بسالها درج .
نظامی .
آهی بشکنجه درج میکرد
عمری به امید خرج میکرد.
نظامی .
سخن باید بدانش درج کردن
چو زر سنجیدن آنگه خرج کردن .
نظامی .
بشادی شغل عالم درج میکن
خراجش میستان و خرج میکن .
نظامی .
خرج فراوان کردن کسی را مسلم است که دخل معین داشته باشد. (گلستان ). کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ تعالی در این کتاب درج کردیم و بعضی از عمر گرانمایه بر او خرج . (گلستان ).
میراث پدر خواهی علم پدر آموز
کاین مال پدر خرج توان کردبیک روز.
سعدی (گلستان ).
|| نفقه کردن . بخورد و خوراک رساندن امری
: یکی زهره ٔ خرج کردن نداشت
زرش بود و یارای خوردن نداشت .
سعدی (بوستان ).
شکم صوفئی را زبون کرد و فرج
دودینار بر هر دوان کرد خرج .
سعدی (بوستان ).
-
خرج کردن چیزی ؛ فروختن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
خرج کردن کسی ؛ کنایه از هلاک کردن و کشتن . (آنندراج )
: فریب جود فرومایگان مخور زنهار
که میکنند ترا خرج تا صلا بخشند.
صائب (از آنندراج ).
- || فروختن او را، چون کسی اظهار حاجتی پیش آشنایی کند که توقع اعانتی از او دارد گویند مرا خرج کن یعنی بفروش و کار خود سرانجام ده . (آنندراج ).
|| فروختن . || رفتن . || بیرون دویدن . || هجوم آوردن . (ناظم الاطباء).