اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خرد

نویسه گردانی: ḴRD
خرد. [ خ َ ] (اِ) گل سیاه لزج و چسبنده باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). گل که بتازیش طین خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). خَره . (صحاح الفرس ) ۞ . گِل سیاه ته حوض و ته جوی آب . (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) :
آن کجا سرْت بر کشید بچرخ
باز ناگه فروبردْت بخرد.

خسروانی (از لغت فرس ).


بس کسا کاندر گهر وَاندر هنر دعوی کند
همچو خر درخرد ماند چون گه برهان بود.

فرخی .


همه راود بود یکسر زمینش
نباشد دیولاخ و شوره و خرد.

شمس فخری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خرد. [ خ َرْ رَ ] (اِ) گل سیاه لزج و چسبنده باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به خَرْد شود.
خرد. [ خ ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ خرود. (از منتهی الارب ). رجوع به خرود شود. || ج ِ خرید و خریدة. رجوع به «خرید» و «خریدة» شود.
خرد. [ خ ُرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ خرید و خریدة. (از منتهی الارب ). رجوع به خرید و خریدة شود.
خرد. [ خ َ رَ ] (ع اِ) درازی سکوت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (مص ) ساکت شدن . || خریدة گشتن زن . (ازمنتهی ا...
خرد. [ خ ِ رَ ] (اِ) عقل . (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). دریافت . عقل . ادراک . تدبیر. فراست . هوش . دانش . زیرکی . (ناظم الاط...
خرد. [ خ ُ ] (ص ) ۞ کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغا...
خرد. [ خ َ ] (اِخ ) لقب سعدبن زید مناة است . (از منتهی الارب ).
تنها. در کتاب حدودالعالم آمده است: بیابانکی است خرد (تنها) و محدود. مشرق آن شهرهای سند است و جنوب آن دریای اعظم (دریای عمان) و مغرب آن کوه کوفج (بارز)...
در ادبیات و فلسفه پارسی در معنی ویژه ی خود آمده که نوعی 'دانایی' را ایفاد می کند که با "هوش" فرق دارد و از ریشه ی اوستایی "مزدا" بمعنی "دانایی" آمده ...
بد خرد. [ ب َ دِ خ ُ ] (اِخ ) نحس اصغر یعنی بهرام (مریخ ). (از مقدمه ٔ التفهیم ص قلو).
« قبلی صفحه ۱ از ۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.