اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خرد

نویسه گردانی: ḴRD
خرد. [ خ َ ] (اِ) گل سیاه لزج و چسبنده باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). گل که بتازیش طین خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). خَره . (صحاح الفرس ) ۞ . گِل سیاه ته حوض و ته جوی آب . (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) :
آن کجا سرْت بر کشید بچرخ
باز ناگه فروبردْت بخرد.

خسروانی (از لغت فرس ).


بس کسا کاندر گهر وَاندر هنر دعوی کند
همچو خر درخرد ماند چون گه برهان بود.

فرخی .


همه راود بود یکسر زمینش
نباشد دیولاخ و شوره و خرد.

شمس فخری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
اسب خرد. [ اَب ِ خ ُ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) قطعةالفرس . فرس اوّل .
اندک خرد. [ اَ دَ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم هوش و کم عقل . (ناظم الاطباء). کم خرد : ایا پورکم روزاندک خردروانت ز اندیشه رامش برد. فردوسی .به افراس...
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل : کجا عقل یا شرع فتوی دهدکه اهل خرد دین به دنیی دهد. سعدی .بزرگش ن...
خرد و مغز. [ خ ُ دُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) لُب ّ. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرد و ریز. [ خ ُ دُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) خرت و پِرت .تِلِک و پِلِک . خرد و ریزه . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرد و مرد. [ خ ُ دُ م ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ته بساط و چیزهای سهل و ریز باشد.و در مؤید الفضلا خرد و مورد با واو معدوله در ثانی بمعنی ریزه ریزه...
خرد یافتن . [ خ ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) صاحب خرد شدن . عاقل شدن . هوشیار شدن . دانا شدن .
خرد کوفتن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بقطعات ریزریز درآوردن . خرد شکستن .
خرد شکستن .[ خ ُ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) ریزریز شدن : برآمد بسنگ گران سنگ خردهمان و همین سنگ بشکست خرد.فردوسی .
خرد شمردن . [ خ ُ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچیز گرفتن . کوچک شمردن . غَمْص . احتقار. استحقار. تحقیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۸ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.