خرد شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه شدن . بپاره های کوچک شکستن . (یادداشت بخط مؤلف ). شکستن بقطعات خرد. صِغَر. (دهار). انفراک . (یادداشت بخط مؤلف )
: سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم
که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم .
سوزنی .
سپاهی از حبش کافور می برد
شد اندر نیمه ره کافوردان خرد.
نظامی .