اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خردک

نویسه گردانی: ḴRDK
خردک . [ خ ُ دَ ] (ص مصغر) خرده . کوچک :
درختی که خردک بود باغبان
بگرداند او را چو خواهد چنان
چو گردد کلان باز نتواندش
که از کژّی و خم بگرداندش .

ابوشکور بلخی .


داراء اکبر را پسری بود نام او اشک و بگاه اسکندر خردک بود چون اسکندر برادرش را داراء اصغر بکشت این کودک هیچ چیز نتوانست کردن . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
پنداری تبخاله ٔ خردک بدمیده ست
بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار.

منوچهری .


نگر تا هست چون تو هیچ سفله
که خردک داده بستانی بجمله .

(ویس و رامین ).


این خردکهاست چونْش بشناسی
در کل دلیل گرددت اجزا.

ناصرخسرو.


|| (اِ مرکب ) خِنْصِر. کالوچ . کلیک . انگشت کوچک . انگشتک . (یادداشت بخط مؤلف ). || بَثْرة. جوش . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خردک خردک ؛ کم کم . رفته رفته .
- || خردخرد. به اندازه های کوچک :
وَاندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد
زنگی بچه ای خفته بهر یک در چون قار.

منوچهری .


|| خوش اندام . خوشنما. خوش خلق . (از ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
خردک منش . [ خ ُ دَ م َ ن ِ ](ص مرکب ) صاحب تجربه . باتجربه . صاحب رای : بپرسیدش از راد و خردک منش ز نیکی کنش مردم و بدکنش . فردوسی .|| ظاهراً ب...
خردک نگرش . [ خ ُ دَ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) خردنگرش . (از ناظم الاطباء). نظرتنگ . کم بین . (یادداشت بخط مؤلف ) : خردک نگرش نیست که خرده نگرش ک...
خردک نگرشی . [ خ ُ دَ ن ِ گ َ رِ ] (حامص مرکب ) نظرتنگی . کم بینی . پستی .
نوروز خردک . [ ن َ / نُو زِ خ ُ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نغمه ای است از موسیقی . (برهان قاطع) (آنندراج ). لحنی است . (جهانگیری ). نغمه ای است...
بادیه خردک . [ ی َ / ی ِ خ ُ دَ ] (اِخ ) کرمینیه یاکرمینه . ازجمله روستاهای بخارا باشد. رجوع به کرمینیة و کرمینه شود. (احوال و اشعار رودکی ج ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.