خرد کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بقسمتهای ریزه ریزه شکستن . به اجزاء کوچک شکستن . شکستن بقطعات خرد. بقطعات کوچک بریدن . (یادداشت بخط مؤلف ). تَصغیر. (دهار). اِصغار. (تاج المصادر بیهقی )
: بامها را فرسب خرد کنی
از گرانیت گر شوی بر بام .
رودکی .
بدان گرزه ٔ گاوسر دست برد
بزد بر سرش ترک را کرد خرد.
فردوسی .
بزخمی کزوغ وراخرد کرد
چنین حرب سازند مردان مرد.
عسجدی (از آنندراج ).
چنان بلطف همی پرورد که مروارید
دگر بقهر چنان خرد میکند که سفال .
سعدی .
-
خرد کردن پول ؛ پولی با قیمتی بیشتر را بچند پول کم قیمت معادل آن بدل کردن و آنرا دادن و پولهای کوچک تر در عوض ستدن .
-
خرد کردن سبزی یا گوشت یا قند ؛ بقطعات ریز بریدن آن .
-
خرد کردن هیزم ؛ بقطعات کوچک شکستن آن .
-
سبزی خرد کردن برای کسی ؛ چاپلوسی کردن برای او.