خرد و مرد. [ خ ُ دُ م ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ته بساط و چیزهای سهل و ریز باشد.و در مؤید الفضلا خرد و مورد با واو معدوله در ثانی بمعنی ریزه ریزه و ترجمه ٔ منکسر نوشته اند. (از برهان قاطع). خرده مرده نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). ته کار. چیزهای بی ارج . ریز و میز
: گر بخواهد بزخم گرز کند
کوه را خرد و مرد و ریزبریز.
فرخی .
نفس و شیطان خواست خود را پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد.
مولوی (مثنوی ).
چونکه روباهش بسوی برج برد
تاکند شیرش بجمله خرد و مرد...
مولوی (مثنوی ).
خلعت و ادرار از راهش نبرد
کرد کُه را زَامر شاه او خرد و مرد.
مولوی (مثنوی ).
نه هر بار خرما توان خورد و برد
که افتد که ناگه شود خرد و مرد.
سعدی (بوستان ).
خضا؛ خرد و مرد شدن چیزی تر. (منتهی الارب ). لری که بشتاب نماز را تمام کردن میخواسته است ، سوره ٔ توحید رابدین گونه خوانده است : قل هو اﷲ احد با خرد و مردش کفواً احد. (یادداشت بخط مؤلف ). || کلام بیهوده . کلام بی معنی و ناچیز. (از ناظم الاطباء).