خرده گاه . [ خ ُ دَ
/ دِ ] (اِ مرکب ) بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف ). رسغ. (منتهی الارب ). حَذالة. (ربنجنی ). وَظیف . ثُنّة. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست . (یادداشت بخط مؤلف )
: برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام .
ابوالفرج رونی .
عَرَن ؛ درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب ). || آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات ) دارد. مچ دست . مچ پای . (یادداشت بخط مؤلف ). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرده گاه ساق ؛ قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا).
|| آن جای از سینه ٔ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه . (برهان قاطع). مخدَّم . مخدَّمة. (منتهی الارب ).